نامه ای از هند-بخش دوم
نامه ای از هند:دیوداسی یا روسپی های مقدس
ترجمه:کانون زنان ایرانی-ساناز حمزه علی
دیوداسی هنوز هم ارزش و منزلت مستقیمی در نهادهای قدیمی هند دارد. کلمهای سانسکریت است، دیوا به معنی خدا و داسی به معنی زن خدمتکار است. به مرکز این نهاد زنانی وارد میشوند که زندگی خود را وقف خدمت به خدا کنند. ماهیت این خدمات و نامی که به آن داده میشود با توجه به وسعت و گستردگی منطقهای و زمان دچار تغییر شده است. به تازگی شاهد ورود بیشترین دیوداسی ها به صنعت سکس هستیم.
بعضی از کارشناسان ریشه آن را در قرن نهم میدانند و به عقیده برخی دیگر این نهاد قدمتی بسیار بیشتر دارد و ادعا میکنند که مجسمه کوچک برنزی دختر رقصنده از موهنجودارو که قدمتش به ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد بر میگردد و مسلماً از باستانیترین قطعات موجود در هند است، میتواند تصویری از یک دیوداسی باشد. در قرن سوم پیش از میلاد در زمان آشوکا قسمتی از نقاشیهای دیواری روی کتیبههای غار در مرکز هند، ِیادآوری کننده عشق دوادینا است. تعداد زیادی تصاویر از دختران رقصنده معابد و مقداری هم متن در مورد دیوداسی ها از بعد از میلاد وجود دارد، از جمله برخی از آنها در اطراف منطقه سانداتی پیدا شده است. تا به حال بزرگترین مجموعه کتیبه مربوط به معبد چولا در منطقه منجود در تامیل است. جایی که پادشاه بزرگ چولا در قرن یازدهم، دوازدهم و سیزدهم میلادی به حضور صدها دیوداسی در معبد آن میبالید. این معابد سلطنتی در واقع مانند قصرخدایان بودند. پادشاه به همراه ده هزار دختر رقصنده و خدایان که سهم خود را از ملازمان سهیم بودند؟ این وضعیت به حاکمان همراهان زیادی چه آسمانی و چه زمینی اضافه کرد، آنها معتقد بودند که اطرافشان را زنان فرخنده احاطه کردند. همه زنان معبد که در کتیبهها به آنها اشاره شده، به عنوان رقاص، فاحشه یا همخوابه نبودند. به نظر میرسد بعضی از آنها به عنوان راهبه مشغول عبادت بودند یا اینکه وظیفه آنها تمیز کردن معبد بود. بعضیها هم مفتخر بودند که نقش مهمی در مراسم معبد داشتند.
در قرن شانزدهم بازرگان پرتغالی از گوآ به عنوان مرکز هندوها ویجانگار در جنوب هند بازدید کرد. آنها صریحاً تمایلات شهوانی زنان معبد را شرح دادند. یکی از مسافران پرتغالی نوشته بود زنی که که به بتکده متعلق بود پشت سر بت میرقصید مسافر ادامه میدهد: آنها به او غذا و هرچیزی که لازم بود دادند. همه دخترانی که از زنان معبد متولد شده بودند، شخصیت رها و بی قیدی داشتند و در بهترین خیابان شهر زندگی میکردند. شبیه چیزی که درسراسر شهر آنها وجود دارد. خیابانهایی با ردیفهایی از بهترین خانهها. آنها خیلی گرامی هستند و در طبقهای هستند که افتخار میکنند معشوقه کاپتان باشند. هر مرد محترمی ممکن است بدون اینکه خودش را سرزنش کند به خانه انها برود.
ماهیت جنسی زنان معبد تا حدی آنها را شبیه تصاویر شهوت براانگیز دختران رقصنده که بر ستونهای معبد نقاشی شده، میکند. علاوه بر این شعرهایی صریح در مورد بدن مربوط به قرن پانزدهم و شانزدهم در جنوب هند وجود دارد که در آن عشق به خدا گاهی به عشق دختر رقصنده معبد به مشتری تشبیه میشود. برخی از مهمترین این اشعار حک شده کشف شدند و در صفحهای مسی در یک اتاق با در قفل شده در معبد تیروپاتی نگهداری میشوند، این تنها نمونهای است که در دهه گذشته به انگلیسی ترجمه شده است و شامل مجموعهای است که در آن گفته شده است: وقتی خدا مشتری میشود. معمولاً در بیشتر مواقع خدا به شکل کریشنا خود را نشان میدهد، او خوش قیافه و خواستنی است و کسی است که با مریدانش بازی میکند و آنها را به ناامیدی میکشاند و بطور ناباورانهای غیر قابل اعتماد است. در شعرهای دیگر تلگو دیوداسی یا فاحشه گاهی بر روابط تسلط دارد:
من شبیه دیگران نیستم
ممکن است بتوانی وارد خانه من بشوی
اما فقط درصورتی که پول داشته باشی
اگر به اندازهای که من میخواهم پول نداشته باشی
یا کمی کمتر داشته باشی
اما من خیلی کم را قبول نمیکنم
خدواند کانکانسورا
برای قدم گذاشتن به آستانه
در اصلی من
برای تو هزینه صدها طلا را خواهد داشت
با دویست تا میتوانی رختختواب مرا ببینی
تخت ابریشمی من
و می تونی وارد آن بشوی
فقط در صورتی که پول داشته باشی
برای نشستن در کنار من
و گذاشتن دستانت
مردانه وار به ساری من
قیمتش ده هزار است
و با هفتاد هزار
تو میتوانی لمس کنی
سینههای کاملاً گرد من را
فقط در صورتی که پول داشته باشی
سه کرور
دهان تو را نزدیک به من میآورد
لبانم را لمس میکنی و مرا میبوسی
مرا در آغوش میکشی
و جایی که عاشقش هستی لمس میکنی
و کاملاً در من میآمیزی
خوب گوش کن
تو باید مرا به حمام ببری
حمامی از طلا
فقط در صورتی که پول داشته باشی
این شعر در مورد اتحاد و جدایی است و بخشهایی هم استعارهای از اشتیاق روح به خدا و از خودگذشتگی برای خدا سخن میگوید. هنوز هم به طور آشکار و بدون هیچ شرمندگی این تمایلات جنسی را بیان میکنند و این بخشی از فرهنگ سنتی و متافیزیکی پیچیده هند است. دختران معابد فرخنده بودند و دیوداسی ها هنوز هم در کارناتاکا فرخنده محسوب میشوند.
با این وجود یک شکاف تقریباً غیر قابل تصور بین اشعار باستانی دیوداسی ها و کتیبهها و زندگی زنانی مانند رانی بای وجود دارد. در قرون وسطی دیوداسی به خانوادههای برجسته و عالی کشیده شد، در میان آنها شاهزادههایی از خانوادههای سلطنتی تا بردههای جنگی وجود داشتند. بسیاری از آنها باسواد و حتی بعضیها هم شاعربودند. درواقع به نظر میرسد که آنها از بین زنان با سواد منطقه باشند.
امروز دیوداسی ها متعلق به طبقات و کاستهای پایین جامعه هستند و تقریباً همه آنها بی سواد هستند. بیشتر دیوداسی های مدرن در کارناتاکا به معنای ساده کارگر جنسی هستند. تخمین زده شده از هر بیست نفر از دیوداسی هایی که در موردشان صحبت میکنم تنها یک نفر وارد مشاغل دیگر میشود. احتمالاً خیلی از آنها که کم هم نیستند مدرسه را ترک میکنند و قبل از بلوغ شروع به کار میکنند. آنها به جای اینکه در فاحشه خانهها یا خیابان باشند در خانه کار میکنند. و جوانترها تمایل دارند تن فروش شوند. با این اوصاف خطوط اصلی کار آنها کمی متفاوت از کار دیگر افرادی است که در تجارت سکس مشغول هستند. به هر حال آنها این کار را نمیکنند و تمایز استانداردی بین کار آنها و خواهران تجاری آنها وجود دارد و لذت بزرگی میبرند که آن را دنبال میکنند از قضا یک بهانه خوب برای اصلاح طلبان اجتماعی در کمک به کاهش منزلت آنها داشت. در قرن نوزدهم اصلاح طلبان هندو واکنشی به طعنه مبلغان ویکتوریایی زدند و حمله به رقصندگان معابد و یا فاحشگان مقدس را شروع کردند. امواج پی در پی قوانین استعماری و پسا استعماری ارتباط بین معابد و دیوداسی را شکست و زنان را از معابد بیرون راندندو موقعیت اقتصادی اجتماعی و معنوی آنها را از بین بردند.
در سال ۱۹۸۲ دیوداسی های کارناتاکا مجبور شدند بطور زیر زمینی به کارشان ادامه بدهند. کشیشها تهدید کردند هر کسی که به آنها کمک کند، به زندانهای سخت محکوم میشود. دولت در اطراف دریاچه و خیابانهای معابد علائم هشدار دهنده قرار داد، علامتهایی با این شعارها که دختران خود را وقف نکنید. و راههای دیگری برای نشان دادن ارادت شما وجود دارد. رفتار شما با دخترانتان غیر متمدنانه است. با وجود همه تلاشها، اصلاح طلبان موفق نشدند به این نهاد پایان دهند. آنها با جرم انگاشتن آن، فقط آنها را تحقیر کردند. تخمین زده شده در یک چهارم کارناتاکا و مهارشتا یک میلیون دیوداسی وجود دارد، و نیمی از آنها در اطراف بنگلور زندگی میکنند. بسیار فقیر و بسیار دیندار. به نظر میرسد سیستم دیوداسی با به دست آوردن نعمت خدایان وقتی که میتوانند از وقف خدایان شدن، داراییهایی بدست بیاورند هنوز هم میتواند راهی برای برون رفت از فقر باشد. چرا هزاران دختر بین پنج تا ده سال، سالانه به خدمت خدایان اختصاص داده میشوند؟ دختران خدمت را وقتی خیلی جوان هستند شروع میکنند اگر آنها را به دوران کودکی یا قبل از بلوغ برگردانیم آیا حق انتخاب خواهند داشت؟
روز بعد، من معبد یلاما را با رانی و کاوری دیدم. ساختمانی خوب متعلق به قرن یازدهم که مملو از زائران سراسر کشور بود. ما برای اینکه بتوانیم نگاهی کوتاه به الهه بیاندازیم مجبور شدیم مدتی را در صف بمانیم. در جلوی ما دستهای از خواجگان تحریک کننده ایستاده بودند و دو زن برای اینکه روحیه خود را تقویت کنند شروع کردن به صحبت کردن با آنها.
رانی گفت هر بار که اینجا هستم احساس مذهبی قوی دارم
کاوری گفت تو حضور او را در معبد احساس میکنی
رانی گفت او خیلی نزدیک است
پرسیدم چطور میفهمید؟
او جواب داد: شبیه برق است، نمیتوانی ببینی اما می دانی که وجود دارد و میتوانی اثر آن را ببینی.
وقتی به جلوی بت رسیدیم، کاهنان ما را با چراغی که در آن کافور بود، متبرک کردند، کاوری توضیح داد که تصویر الهه از دامنه کوه ظاهر شده است و زمزمه کرد هیچکس آن را نساخته است.
از یکی از برهمنها پرسیدم آیا هنوز هم تقدیم دیوداسی انجام میشود؟ کشیش نگاه مضطربی به من انداخت. او گفت از این زنان چه می دانیم؟ و نگاهی به هموطنان اطراف خودش انداخت که اورا تأیید کنند. کشیش پیرتر گفت ما گردنبند آنها را متبرک میکردیم، و به آنها بر میگرداندیم. اما حالا این کار غیر قانونی است. این تنها نقش ما بود. کاهن اولی گفت، چیزی که آنها به عنوان شغل انجام میدهند، هیچ ربطی به ما ندارد.
عصر کاوری در بنگلور از جمع ما کم شد. من رانی را گرفتم و به خانه او در نزدیکی شهر جایی که تعداد دیوداسی آنجا بود، برگشتیم. بیش از صدنفر در یک محل کوچک کنار خیابان و بزرگ راه اصلی بنگلور کار میکردند.
خانه در کوچهای تاریک واقع شده بود و به وسیله نور کم خیابان روشن میشد. سگها کنار جوی نشسته بودند و کودکان نیمه برهنه در کوچههای کناری بازی میکردند. شاید ماهیت افسرده اطراف رانی باعث میشد همیشه خوش و مثبت در کارش …؟ رانی گفت ما هنوز هم امتیازات زیادی داریم، ما خانه داریم اما کوچههای اینجا برای عبور ماشین تنگ است؟ اگر بوفالویی گوسالهای به دنیا بیاورد، اولین شیرش را برای دیوداسی میآورند و او از الهه تشکر میکند. در طول جشنواره یلاما به عنوان هدیه برای ما پنج ساری نو میخرند. اول هر ماه به خانه برهمنها فراخوانده میشویم و آنها به ما غذا میدهند. آنها پای ما را لمس میکنند و دعا میخوانند چرا که اعتقاد دارند ما تجسم الهه هستیم.
پرسیدم هنوز هم ادامه دارد؟
رانی گفت: هنوز هم وقتی برای پوجا دعوت میشویم، احساس افتخار میکنیم. او ادامه داد، چیزهای زیادی مثل این وجود دارد، وقتی کودکی متولد میشود، آنها از ساری قدیمی ما برای او کلاهی درست میکنند، امیدوار هستند که با این کار عشق الهه شامل آن کودک شود. اضافه کرد: برخلاف زنان دیگر ما میتوانیم از اموال پدر، ارث ببریم. هیچ کس جرات ندارد به ما توهین کند و زمانی که ما میمیریم برهمنها برای ما مراسم سوزاندن ویژهای میگیرند.
رانی گفت: میبینی ما شبیه فاحشههای معمولی نیستیم، ما مقداری کرامت و ارزش داریم. بالاخره به خانهاش رسیدیم. ما مشتریهایمان را از کنار خیابان انتخاب نمیکنیم. ما پشت بوتهها و یا هرچیز دیگری پنهان نمیشویم. با مشتریهایمان صحبت میکنیم و برایشان زمان صرف میکنیم. همیشه آبرومندانه لباس میپوشیم، همیشه ساریهای خوب میپوشیم، هرگز مانند زنان بمبئی تی شرت و یا دامن کوتاه نمیپوشیم.
به در خانه رانی رسیده بودیم. بیرون در گوشهای دنج دکهای سیگار می فروخت. خواهر کوچک او اینجا نشسته بود و بین رهگذران سیگار توزیع میکرد. رانی همینطور مسیر را راهنمایی میکرد و ادامه داد، ما بصورت جمعی زندگی میکنیم و همه اینها باعث حفاظت ما میشود. اگر مشتری سعی کند ما را با سیگار بسوزاند و یا مجبورمان کند از کاندوم استفاده نکنیم میتوانیم فریاد بزنیم و همه میآیند.
درون خانه همه چیز معصوم بود. فضا به وسیله گنجه بزرگی به دو قسمت تقسیم شده بود. و تقریباً میشد سقف اتاق را لمس کرد. نیمه جلوی اتاق توسط تخت بزرگی که محل کار رانی بود احاطه شده بود. طرف دیگر روی قفسه تقویمهایی با عکس الههها وجود داشت. در پشت اتاق، تخت دیگری قرار داشت که رانی روی آن میخوابید، اینجا قابلمهها و تابهها بصورت منظم چیده شده بود. و زیر قفسه مشعلی برای پخت و پز قرار داشت. روی گنجه آینه بزرگی به همراه عکس اعضای خانوادهاش قرار داشت. عکس پسرش، دوست پسر قدیمیاش، و مرد خوش قیافه با سیبیل و عینک آفتابی که ستاره بالیوود بود، و عکس دو دخترش که مرده بودند. حدود دوازده و سیزده ساله و میخندیدند.
رانی عکسها را از من گرفت و سرجایشان روی گنجه گذاشت. و بعد به من اجازه داد به نیمه جلو اتاق بروم و اشاره کرد روی تخت بنشینم. از او پرسیدم آیا این فرخندگی هنگام سرگرمی با مشتری منجر به تمایزی برای او شده است؟
گفت: نه. هیچ حس مذهبی در تخت وجود ندارد. سکس سکس است، دقیقاً مانند بقیه زنان فاحشه.
پرسیدم از نظر بیماری احساس امنیت میکنی؟ مطمئنی کاندوم میتواند از تو محافظت کند؟
گفت: نه. ترس همیشه وجود دارد. می دانیم که اگر تک تک مشتریان را هم قانع کنیم که از کاندوم استفاده کنند باز هم امکان دارد یکی پاره شود و ما آلوده شویم و اگر یکی از ما آلوده شویم درمانی وجود ندارد. ما خواهیم مرد اگر امروز نه فردا میمیریم.
سکوت کرد. میبینی. می دانم چه شکلی است. هر دو دختر من مردند. همچنین حداقل شش نفر از دوستانم. پرستار خیلی از آنها بودم. بعضیها موهایشان را از دست دادند. بعضیها بیماری پوستی گرفتند. بعضی هها هم خیلی لاغر و نحیف شدند و مردند. یکی دو تا از آنها دختران جوان و زیبایی بودند اما به خاطر این مانع نمیخواستم آنها را لمس کنم. کمی لرزید. گفت البته که من خیلی میترسم. اما ما اگر بخواهیم چیزی برای خوردن داشته باشیم، باید این کار را دامه بدهیم. ما بدبختیهای زیادی را تحمل میکنیم، اما این سنت ماست. ما سعی میکنیم برای اینکه توجه مشتریهایمان را جلب کنیم نیمه شاد خودمان را نشان بدهیم. همه تلاش ما برای اجام دادن کارمان به خوبی است.
آیا برای آینده امید یا آرزویی داری؟
گفت: من صرفه جو هستم. به تو می گویم. زمین کوچکی خریدم، امیدوارم یک روز بتوانم تعداد بیشتری بوفالو و تعدادی بز بخرم. شاید بتوانم زمانی که بازنشسته شدم با فروش شیر زندگی خودم را بگذرانم. یلاما حواسش به من است.
تو این را می دانی؟
البته. اگر او اینجا نبود، چگونه زن بی سوادی مانند من میتوانست در روز دو هزار روپیه درآمد داشته باشد؟ یلاما الهه عمل گرایی است. احساس میکنم او خیلی نزدیک است. او در زمانهای بد و خوب با ما است.
بعدها من از مدیر پروژهای در یکان. جی. او در مورد ایدز و چگونگی واکنش خانواده دیوداسی ها پرسیدم.
او گفت: وحشتناک است. خانوادهها از زندگی با آنها و استفاده از پول آنها خوشحال هستند. اما به محض اینکه آلوده شدند و یا بیمار و بستری شوند، رهایشان میکنند. به معنای واقعی آنها در یک خندق گرفتار میشوند. ما پیش از کریسمس موردی داشتیم. دختر جوانی در بیمارستانی خصوصی از سردرد شدید شکایت میکرد، بیمارستان آزمایشاتی از او گرفت و متوجه شد که اچ آی مثبت دارد. و علاوه بر تومور مغزی هم داشت او از اعضای خانوادهاش سالها حمایت کرده بود. اما همان اعضا به او آب هم ندادند. ما او را در حالت نیمه اغما پیدا کردیم و مستقیم به بیمارستان خودمان آوردیم اما دیر شده بود و او دو هفته بعد مرد.
من گفتم: خوب است، پیش از اینکه دیر شود، رانی بازنشسته میشود.
رانی گفت: مقداری زمین خریده است و تعدای بوفالو دارد و سعی دارد با آنها زندگی کند.
این چیزی است که او به تو گفت؟
بله
مطمئناً نباید این را به تو بگویم، من تست او را دیدم، اما رانی بای ۱۸ ماه است که اچ آی وی مثبت است.
خودش هم این را میداند؟
گفت: البته. هرچند هنوز ایدز نیست. داروها میتوانند شروع علائم را به تأخیر بیاندازند، اما نمیتوانند او را درمان کنند. شانهاش را بالا انداخت. در هر صورت بعید است که او در مزرعه بازنشسته شود. مانند دخترانش برای نجات او هم دیر شده است.
Serving the Goddess
The dangerous life of a sacred sex worker
بخش اول مطلب را در لینک زیر ببینید
خیلی غم انگیز بود .کاش دنیای ما تا این حد خاکستری نبود .