«احساسات زنانه»؛ مفهومی برساخته در بازنمایی تفاوتهای جنسیتی
کانون زنان ایرانی:
آنچه که طی آشنایی با مراحل «شناخت» در انسان میآموزیم این است که ارگانیسم او در مقابل ادراکات و تصویرهای ذهنی واکنش نشان میدهد. واکنشی که به آن «عاطفه» یا «احساس» گفته میشود. «شناخت» پس از ایجاد این واکنش به دست میآید؛ چرا که حاصل تصادم ارگانیسم با محیط است. پس از طی این مراحل است که انسان هویتی پیدا میکند که ناشی از تجربیات شخصی اوست.
در اینجا هدف از بررسی مراحل شناخت این نیست که به باور دوگانهانگاری عوامل بیرونی با واکنشهای درونی برسیم. تجربه روزمره هر انسانی به او نشان میدهد که احساس و ادراک هرگز دو چیز مجزا نیستند و در دو مجرای جداگانه حرکت نمیکنند. بهطوری که میدانیم حتا دانشمندان فارغ از احساسات درونی خود دست به تجربه علمی نمیزنند؛ همانطور که هیچ هنرمندی فارغ از ادراکات خود از پیرامون، و بدون داشتن درکی عمیق نسبت به محیط خود نمیتواند دست به آفرینش هنری بزند.
از این مقدمه میرسیم به اصطلاحی عامیانه و بسیار رایج که در درونیترین قسمتهای ذهن جامعه ما رسوخ کرده و آن «احساسات زنانه» است. و به عبارت دیگر گفته میشود: «زن موجودی احساساتی است.»
مفاهیم متعددی که از این اصطلاح برداشت میشود منجر به ایجاد قوانین نانوشتهای در زندگی اجتماعی ما شده و در جزءجزء مسایل آن اثر میگذارد. این تاثیرگذاری تا بدان حد است که پای نیمی از جمعیت انسانی ما را در وارد شدن به بسیاری از عرصهها سست کرده و انگیزههای آنها در تجربه فضاهایی که طبق این برداشتها در تضاد با این خصلت قرار میگیرند را از بین میبرد. برداشتهای به دست آمده از این اصطلاح، چنان بدیهی بهنظر میرسند که هرگز تلاشی برای شفاف کردن آنها صورت نمیگیرد. «احساسات زنانه» عبارتی است که توانسته بسیاری از قوانین آمرهای که طی سالیان متمادی با تفاوتگذاریهای جنسیتی، موجب سلب حقوق انسانی زن شده را توجیه کند و به عنوان یک عامل تاثیرگذار و بدیهی در تدوین این قوانین، آنها را به اذهان جامعه بقبولاند.
در اینجا آنچه اهمیت پیدا میکند مفهوم و مدلولهای این عبارت نیست. این عبارت ممکن است به چندین احساس ناب بشری از قبیل «ترحم و شفقت و دلسوزی» یا «گذشت و اجتناب از سختگیری» اطلاق شود، اما چیزی که اهمیت دارد برداشتها و نتیجهگیریهایی است که از انتساب این صفت ناشی میشود و عقل و درایت و مدیریت و قدرت تصمیمگیری و قضاوت عادلانه زن را مورد تردید و گاه مورد انکار قرار میدهد. حتا در مقالاتی که به قلم زنها نوشته میشود میتوانیم ناظر بر صحه گذاشتن خود آنها بر برداشتهای ناشی از این اصطلاح گنگ اما به ظاهر بدیهی باشیم. چراکه هرچند زنها در مواجهه با تبعیضات علنی واکنش نشان میدهند، اما اغلب از گذاشتن علامت سوال در مقابل بسیاری از عبارات و اصطلاحات نهادینه شده بازمیمانند. حال ما برخلاف این عادت همیشگی، یک علامت سوال در مقابل این اصطلاح خاص و مهم میگذاریم. به این شکل: «احساسات زنانه»؟ و نقطه مقابل این اصطلاح را هم مینویسیم و مقابل آن هم علامت سوال میگذاریم به این شکل: «احساسات مردانه»؟
مرحله اصلی بررسی ما زمانی خواهد بود که بر خلاف عادت همیشگی به شکل عمقی به احساسات انتسابی دو گروه جنسیتی بپردازیم و تاثیر آن احساساتی که «مردانه» و «زنانه» قلمداد میشوند را روی «قدرت تعقل»، «منطق»، «درایت» و «حفظ عدالت و بیطرفی» بسنجیم.
در اینجا میتوانیم طوماری از انواع احساسات بشری را بیاوریم و از خود بپرسیم که کدام یک بیشتر به زنها و کدام بیشتر به مردها نسبت داده شده: «خشم»، «غضب»، «عصیان»، «تعصب»، «غیرت»، «لذت»، «بیم»، «ترس»، «حسادت»، «رنج»، «اندوه»، «حسرت»، «مهربانی و شفقت»، «ترحم» و بسیاری از احساسات تعریف شده و نشده دیگر. به نظر میرسد احساساتی که نشانی از «قدرت» و «اقتدار و توانمندی» دارند مردانه تلقی شده و احساساتی که نشاندهنده رفتاری«منفعلانه» و «ناشی از ضعف» هستند به زن نسبت داده شده است. اما هدف ما در این بررسی رد یا تایید این انتساب احساسات به دو گروه جنسیتی نخواهد بود. بلکه میخواهیم تفاوت این دو گروه از احساسات را در میزان تاثیر آنها روی تعقل بشری بسنجیم.
ما در این بررسی درمییابیم که «حسادت، اندوه و حسرت، مهربانی و شفقت زنانه» در مقابل «عقل و منطق و درایت و عدالت مردانه» قرار میگیرد اما «خشم و غضب، غیرت و تعصب، لذتجویی مردانه» در مقابل «عقل و تدبیر و درایت زنانه» قرار نمیگیرد. در اینجا نیازی به شرح و بسط این واقعیت آشکار نمیبینم که «خشم، غضب، غیرت و تعصب و حس انتقامجویی» در هر انسانی او را به مرز جنون یعنی فقدان عقل نزدیک میکند. ما میدانیم که اغلب جرایم و جنایات، اغلب حوادث ناشی از اشتباهات رانندگی، بسیاری از آرای ناعادلانه قضات و بخش عمدهای از سیاستهای غلط مدیران در تصمیمگیریهای کلان، تحت غلبه چنین احساساتی که «مردانه» تلقی شدهاند، صورت میگیرد. اما نسبت دادن هیچکدام از این «احساسات»، عقل و درایت مرد را مورد تردید قرار نداده و باور افراد به عدالت او را خدشهدار نمیکند. هرگز به او گفته نمیشود که چون دارای احساسات متضاد با عقل است پس نباید در مقام قضاوت قرار بگیرد. بلکه آنها بدون نگرانی از انتساب عنوان: «مرد موجودی احساساتی است»، این احساسات قوی را در خود آزاد میگذارند و حتا در ابراز آن اغراق میکنند. آنها از زیر سوال رفتن قوای تعقلشان از طرف جامعه هیچ بیمی ندارند. آنها موجوداتی احساساتی تلقی نمیشوند، هرچند که تمامی مرزهای منطق و تعقل را زیر پا گذاشته و دست به اعمال جنونآمیز بزنند.
در مقابل، زنهایی که قصد حضور پررنگ در جامعه را دارند، سعی میکنند هر چه بیشتر از احساساتی که به آنها نسبت داده شده دوری کنند؛ چرا که همین احساسات منتسبه، آنها را از بسیاری از حقوق مسلمشان محروم میکند. اما اینکه این سفسطه از چه زمانی و چگونه داخل فرهنگ ما شده بحث جداگانهای میطلبد. در همین خصوصیات منفعلانهای که به زن نسبت داده شده، تناقضاتی آشکار با تفسیر اسطورهای و تاریخی از وجوه شخصیتی زن دیده میشود. در آن اسطورهها، زن به عنوان موجودی فعال با صفاتی شیطانی معرفی شده که با توطئهچینی و مکر خود قصد دارد مرد را از حرکت در مسیر تعقل و درستی باز بدارد.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت که در شرایط کنونی اصرار بر نسبت دادن برخی احساسات به یک جنسیت و برداشتهای خاص از این انتساب نمیتواند عملی کاملا ناآگاهانه و تابعی از آموختههای پیشین به حساب بیاید. ما شاهد هستیم برخی در جایگاه سنتی خود تن دادن به حدی از تغییر که در عرصه زبانی هم منجر به پذیرش تحولات بنیادین شود را نمیپذیرند. عرصه زبانیای که خود از تعیینکنندهترین عرصههای زندگی بشری است و میرود تا دایره واژگانی و ترکیبات خود را از بازنمایی تفاوتهای جنسیتی بری کند.