برای هجرت پروین بختیار نژاد
مینو مرتاضی لنگرودی
پروینی که سبکبار پر کشیدو رفت همان پروینی نبود که سنگین و خسته رفته بود. او را در بازگشت از هجرت ناخواسته، بسیار متفاوت از آنچه رفته بود بازیافتم؛ صبورتر، منطقیتر و عاشقتر به زندگی یافتم.
تجربه زیستن در غرب و مشاهده و مطالعه احوال زنان آگاه غربی، او را متحول کرده بود. به نوعی خودشناسی و معرفت و پذیرش و آگاهانه بد و خوبی که بر او گذشته، نایل شده بود. همه اینها در گفتار و رفتار و نگاهاش را به نوعی وارستگی عرفانی آمیخته بود.
بعد از بازگشت شجاعانهاش، پروین را بهرغم جسمی که در جوانی سخت فرسوده بود و پیکر دردمند و در هم شکسته و بخصوص این اواخر این بسیار مهربانتر، خوبتر ،شادتر و وارسته تر و سخت کوشتر همیشه و از پیش میدیدم.
حالا جسم خسته پروین تاب نیاورد و درهم شکست، اما جان جانانش عارفتر ،شادتر و سبکبار تر از همیشه پر کشید و رفت تا در جان جهان جاری شود. چهارشنبه پبیش به بهانه سیامین سالروز تولد دختر هاله سحابی، رفتیم بیش زری خانوم؛ پروین هم بود.
آه دوستان جان؛ در این سالها خوب یاد گرفتهام برای قلبهای بیمار و جانهای خسته خسته، اما شریف و دلتنگ چطور با قلب پردرد و گلوی پر بغض دلقکی کنم، برقصم و بخندم. همه اینکار هارا کردم ، دم آخر که دست زری خانوم را گرفتم تا ببوسم و خدا حافظی کنم، هاله را گوشه اتاق دیدم، تکان خوردم ، به او خندیدم و با گریه دست مادرش را بوسیدم و از اتاقی که هاله در گوشهاش دلقکی مرا و خنده دخترش و لبخند نامحسوس مادرش را میدید بیرون زدم. پروین گفت: اینجا نفسم آزاد است، روحم آرام است… گفتم هاله را دیدی گوشه اتاق؟ همدیگر را بغل کردیم و نم اشکی غلیظ چشمانمان را سوزاند…
برگرفته :وب سایت امتداد