طلاق و جبر جغرافیایی
هما رستگاری
کانون زنان ایرانی
من در یک شهر مذهبی که از نظر سیاسی همیشه مورد توجه بوده، بزرگ شدهام. سی سالم بود که به عقد مردی دراومدم که دو سال از من بزرگتر بود اما بعد از یک سال فهمیدم شیشه مصرف میکنه. اوایل به رفتارهایش مشکوک شدم. یک ماه مونده به عروسیمون، رفتم پیش مشاور و گفتم: «همسرم تعادل رفتاری نداره. یکهو به شدت عصبانی میشه، بعدش یه دفعه آروم و مهربون میشه یا حتی گریه میکنه. بعضی اوقات تا چهلوهشت ساعت بیداره، بیاینکه خسته بشه و خوابش بگیره.»
مشاور بعد از کلی سؤال و جواب دیگه بهم گفت که احتمالاً معتاد به شیشه است. باورم نشد و رفتم پیش یک روانپزشک و چند مشاور دیگه. به اونها هم همین حرفها رو زدم و اونا هم حرف مشاور اول رو تأیید کردند. تقاضای طلاق دادم. دادگاه دستور آزمایش اعتیاد داد و نتیجه مثبت بود. قاضی خودش به من گفت: «با این آقا زندگی نکن؛ کسی که تو آزمایش دادگاه نتونسته تحمل کنه و متادون مصرف کرده، یعنی مصرفش خیلی بالاست. بری باهاش زندگی کنی دو سال دیگه بچه به بغل، با دست شکسته، برمیگردی اینجا و طلاق میخواهی. از این پروندهها زیاد داشتم که اینو میگم.»
و بعد از مکثی اضافه کرد: «اما من نمیتونم حکم طلاق شما رو بدهم؛ شاید دارم با این کار در حقت ظلم میکنم، ولی دست من نیست. خودت که میدونی موقعیت شهر ما چقدر حساسه، هم مذهبیه، هم سیاسی. متأسفانه آمار طلاق توی سالهای اخیر خیلی رفته بالا؛ برای همین فرماندار و امام جمعه دستور دادن بههیچوجه حکم طلاق صادر نکنیم تا آمار بیاد پایین. اونا نگران آبروی شهر در سطح کشور هستن.»
و اینطور شد که من دو سالونیم پلههای دادگاه رو بالا و پایین رفتم و آخرش هم پروندهام ارجاع داده شد به یک شهر دیگه و بالاخره موفق شدم از دادگاه اون شهر حکم طلاق بگیرم.
دو سالونیم از عمرم توی پلههای دادگاهها هدر شده بود و من از این بابت خیلی ناراحت بودم ولی یک روز که داشتم با یکی از دوستانم در این مورد درددل میکردم، گفت: «خوش به حالت! خیلی خوششانس بودی! خواهر من بیستوپنج سالش بود که ازدواج کرد و همون اوایل مشکلی مثل مشکل تو براش پیش اومد. الان پنج ساله که داره این پلهها رو میره بالا و میاد پایین، هنوز حکم طلاق براش صادر نشده»