دو سال زندگی مشترک در کمپین: با حفظ ”حق طلاق“ ،نوشین احمدی خراسانی
کمپین یک میلیون امضاء با حضور جوانان پرشور (نسل پنجم فعالان جنبش زنان در ایران) کلید خورد و به دشواری قدمهای اولیه را برداشت و با انرژی فوقالعادهای همچنان به راه خود ادامه میدهد. بار سنگین پیشبرد آن نیز بر شانههای لاغر اما استوار این نسل جدید قرار دارد. نسل پنجمیها در ۲۲ خرداد ۸۵ خود را مهیای تغییر کردند، بیشترین هزینه را در میدان هفت تیر پرداختند و در تداوم آن حرکت ـ در کمپین یک میلیون امضاء ـ همچنان پایداری میکنند، هزینه میپردازند، در فضاهای عمومی با طرح بحثهای اقناعی با مردم امضاء جمعآوری میکنند، سایتها و بلاگها را جان میبخشند و ذهن و قلم خلاقشان، در عرصهی نظریهپردازی و ثبت تاریخ مکتوب جنبش زنان، بیوقفه جاری و جوشان است.
برخی از ما فعالان نسلهای پیشین در شرایطی با این جوانان تازه نفس پیوند خوردیم که حتا امید به ادامهی حرکتهای کوچک و محدود را هم از دست داده بودیم، اما این نسل جوان و با شهامت (که خوشبختانه از قالبهای ایدئولوژیک و قضاوتهای از پیش اندیشیده به دور است) روح تحولخواهی تازهای بر کالبد خستهی جنبش زنان دمید. اما این نسل پنجمیها که هستند؟
نسل پنجم فعالان جنبش زنان یا فمینیسم موقعیتی
قبل از شروع بحث یادآوری میکنم که میدانم این تصور از ظهور نسل جدید فمینیستهای ایرانی، صرفا میتواند، برداشتی شخصی و حسیام محدود باشد، از اینرو بررسی بیشتر آن را به نوشتههای دیگر وامیگذارم.
در اینجا پنج نسل فمینیستهای ایرانی را نه فقط بر مبنای هرم سنی که بهویژه بر اساس گرایشهایی که از یکصدسال پیش در جنبش زنان بهوجود آمده و فعال بوده است در نظر گرفتهام. این تقسیم نسلی، بر پایهی نوع خواستهها، روش حرکت و مبارزه، و بالاخره از منظر شرایط زیستشان در دورههای مختلف اجتماعی ـ سیاسی صورت گرفته است:
۱ ـ نسل اول، ”فمینیستهای اولیه“ بودند که در دوران مشروطیت علاوه بر خواست استقلال یا طرح مطالبهی حق رای، خواستهی اصلیشان (یعنی آن درخواستی که بر جنبش زنان در آن دوره تفوق داشت) خواست آموزش و تحصیل برای دختران بود. این نسل خواستهی خود را با اتکاء به توانمندیهای خود فعالان جنبش، دنبال کردند و به شکلی مستقل ادامه دادند ۲ ـ نسل دوم فمینیست ها در دوران تثبیت حکومت رضاشاه ظهور کردند که با توجه به شرایط سیاسی آن دوران مجبور به تغییر رویه شدند و خواستهها و روش حرکتشان را نیز با توجه به شرایط تغییر دادند. آنان با توجه به بسته بودن فضای اجتماعی و سیاسی تلاش کردند برای ماندگاری، در شکل رسمیتیافتهتری حرکت کنند. از اینرو میبینیم که در جنبش زنان در این دوره، کارهای خیریه و آموزشی و گسترش فرهنگ و آداب و روابط مدرن شهری عمده شد یعنی بر فعالیتهای اجتماعی و کمتر انتقادی متمرکز شد (هرچند در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۳ شکل سیاسیتری بهخود گرفت) ۳ ـ نسل سوم فمینیستها با توجه به شرایط اجتماعی زمان محمدرضا شاه روشهای متفاوتی را پی گرفتند و بهناگزیر به دو جریان عمده تبدیل شدند. برخی از آنها بحث کسب حقوق زنان و تغییر قوانین زنستیز در شکلی محدود از بالا و نیز در سطوح بینالمللی پیگیری کردند و بخشی نیز به شکل گسترده برای تغییر کل حاکمیت و به منظور زندگی عادلانهتر برای خود (”خودی“ که بر هویت زنانهاش تاکید ویژهای نداشت، اما به یقین از وضعیتاش نگران و ناراضی بود) در سازمانهای سیاسی وارد شدند و فعالیت کردند. ۴ ـ نسل چهارم، فمینیستهایی را شامل میشود که بعد از انقلاب (و بهطور خاصتر بعد از جنگ)، به گسترش بحث فمینیسم در سطح جامعه و گسترش مباحث فمینیستی و سازمان دهی مجدد خود و طرح ”مسئلهای به نام زن“ در سطح گسترده فعالیت خود را آغاز کردند. این نسل به ناچار و به دلیل آنکه وارث فضای رادیکال انقلاب بود نگاهاش به مسئلهی زن تاحدود زیادی ایدئولوژیک بود به این معنا که خطکشیهای سیاسی و ایدئولوژیک هنوز برایش هویتساز بود که البته این امر شامل همهی زنان از مذهبی و لائیک و چپ میشد.
۵ ـ اما نسل پنجم فمینیستهای ایرانی که آن را با توجه به رویکرد و روش و شرایط متفاوتاش، نسل جدیدی شناسایی میکنم، نسلی غیرایدئولوژیک اما با فاصلهای نسبی از قدرت است. این نسل که از سویی دوران ۸ سالهی اصلاحات را از سر گذرانده و از سوی دیگر شرایط بینالمللی جدید را دیده است، دیگر نمیتواند با آن قالبها و مرزبندیهای ایدئولوژیک سابق شناسایی شود.
بهنظر میرسد که بهواسطهی شرایط نوین جهانی و نیز شرایط خاص ایران، جنبش زنان تغییراتی را شاهد بوده است که شاید مهمترین آن: در هم تنیدگی ایدئولوژیهای موجود، بهطوری که بهنظر میرسد که دیگر نمیتوان جنبشها و نیروهای مختلف اجتماعی و سیاسی را بر اساس مواضع صرفا ایدئولوژیک هویتیابی کرد. دیگر رادیکال بودن یا نبودن یک جریان اجتماعی و فکری صرفا با نوع ایدئولوژی فعالاناش امکانپذیر نیست. برای شناخت واقعیتر باید عملکرد آن جنبش، نیرو یا جریان اجتماعی را در ”موقعیت خاص سیاسی، اجتماعی و حتا منطقهای و جهانی“ نگاه کرد.
متناسب با این شرایط، میزان سنجش روشها و معیار تقسیمبندی نیروهای تحولخواه که برای تغییر و اصلاح در جوامع خود فعال هستند دیگر با قالبهای ایدئولوژیک سابق (مذهبی، سوسیالیستی، و…) قابل اندازهگیری نیست (اگر هم باشد معیار خیلی دقیقی نیست). در مجموع بهنظر میرسد این بههم ریختگی و کمرنگ شدن مرزبندی ایدئولوژیها باعث شده که ما نیز در جنبش زنان با رویکرد تازهای روبهرو شویم که دیگر با آن معیارهای ایدئولوژیک سابق نمیتوانیم جنبشهای زنان ایران را زیر عنوانهایی چون: لائیک و اسلامی و سوسیالیست طبقهبندی کنیم. اگر ۲۵ سال پیش برخی نخبگان فمینیسم (عمدتا از نسل سوم) میخواستند بین فمینیسم اسلامی و لائیک و سوسیالیست ”آشتی“ برقرار کنند، اکنون دیگر بحث فمینیسم اسلامی و لائیک و سوسیالیستی از اساس دچار بحران است، چه برسد به آشتی دادن یا تداوم تخاصم بین آنها.
به واقع با چه معیاری میتوان گفت که فلان نیرو ”فمینیسم اسلامی“ است و فلان گروه ”فمینیسم لائیک“؟ آیا معیار ما در تقسیمبندیهای ”قراردادی“ میتواند بر پایهی ماهیت فعالیتها، انواع روشها و یا هدف این نیروها باشد، یا براساس ایدئولوژی کنشگرانشان یا مطالبات این جنبشها؟ بهنظر میرسد نسل جدیدی از فمینیسم که میتوان آن را ”فمینیسم موقعیتی“ نامید در ایران رشد کرده که ملاک و میزاناش اسلامی نبودن یا اسلامی بودن نیست و اگر آنها را با این معیار بسنجیم همچون گذشته دچار مشکل خواهیم بود.
این نسل جدید از فمینیسم (البته لزوما نمیتوان آن را فقط با معیار هرم سنی تقسیمبندی کرد هرچند بدنهی اصلی آن را جوانان زیر ۳۰ سال تشکیل میدهند) را شاید بتوان ”فمینیسم عامهی مسلمان“ نامید که با ”اسلام ایدئولوژیک“ در ماهیت، و با ”اسلام دارای قدرت“ در روش و خواستهها، متفاوت است. همچنین به این معنا غیراسلامی نیست که برای اسلام و مسلمانی تعیین و تکلیف کند. بههرحال این فمینیسم متفاوت از فمینیسمی است که با ایدئولوژی اسلام هویت میگرفت یا از آن ارتزاق میکرد و از قدرت دولتی آن، مشروعیت میگرفت، یعنی این فمینیسم با ایدئولوژی و مذهب هویت نمییابد و از آن ارتزاق نمیکند و البته به اسلام هم واکنش ندارد چون مشکلاتاش را به آن ارتباط نمیدهد و به آن بهچشم دشمن نگاه نمیکند، بلکه به زبان ساده: با آن زندگی میکند و بخشی از زندگی روزمرهاش است. زیرا چه بخواهد و نخواهد در زندگی روزمرهاش وجود دارد. در نتیجه میتواند آن را مانند بقیهی چیزهایی که در زندگی روزمرهاش وجود دارد به سهولت با شرایط زیست خود، منطبق و تغییر دهد (و برای اینکار نیاز به مشروعیت از بالا ندارد)، بدون اینکه آن را طرد کند یا دلهرهای از ”بیهویتی“ یا ”طردشدگی“ یا ترس و دغدغهی ”قطع وابستگی” از ایدئولوژی خود (چه ایدئولوژی ”چپ“ یا ایدئولوژی ”اسلام“ یا هر چیز دیگر) باشد.
برای نسل پنجم فمینیستها، داشتن یا نداشتن مذهب غیررسمی یا رسمی، خط فاصلهای بین خود با دیگری ایجاد نمیکند که مثلا بخواهد با متر و معیار آن، با ”دیگران“ متحد شود یا نشود. پس مسلمانی یا مسیحی یا لائیک بودن، یک هویت برای آنها بهحساب نمیآید بلکه مانند مادر و پدر و کشورشان بخشی از زندگیشان است که باید با آن همزیستی کنند و با توجه به نیاز شان بخواهند تغییر کند. در واقع شاید بتوان گفت دین و مذهب آنها، مانع یا معیاری برای فمینیسمشان نیست. در واقع مشروعیتاش را از پایین و در زندگی روزمرهی مسلمانیاش میگیرد و نه از بالا.
میخواهم بگویم آن ”فمینیسم اسلامی“ که تا قبل از فعالیت نسل پنجم فمینیستها، شناسایی میشد، بخشا ”فمینیسم دولتی“ و گاه ”فمینیسمی ایدئولوژیک“ بود که فمینیسماش میتوانست از بالا مشروعیت یابد. روشاش نیز انطباق اسلام با فمینیسم از سوی نخبگان بالا (دولت ـ مردان، مراجع، احزاب و…) بود و بهواسطهی ایدئولوژیک بودناش (خاصه در ایران که دین با دولت ممزوج است) اصولا نمیتوانست با دیگر فمینیسمها ـ که آنها نیز ایدئولوژیک بودند ـ آن ”آشتی“ معروف که برخی از آن میترسیدند یا برخی مبلغاش بودند بهثمر برساند، بنابراین اگر ۲۰ سال پیش در میان نسل سوم فمینیستها بحث عمدتا بر سر آشتی فمینیسمهای مختلف ایدئولوژیک با یکدیگر بود، اما این نسل جدید در کمپین یک میلیون امضاء با هیچ گروهی ”قهر“ نیست.
بنابراین اکنون بحث انطباق اسلام و فمینیسم از منظر دیگری مطرح است و متفاوت با آن فمینیسم اسلامی سابق است که فمینیسم ”نخبگان اسلامی“ بود. انطباق اسلام و فمینیسم در کمپین یک میلیون امضاء، انطباق فمینیسم است با مسلمانان! از اینرو ما نه با آن گرایش ”انطباق فمینیسم با اسلام“ چالش داریم و نه با ”عدم انطباق آن“، بلکه با گرایشی سروکار داریم که شاید بتوان آن را فمینیسم عامه یا فمینیسم روزمره یا فمینیسم موقعیتی نامید.
تفاوت کمپین با ”جمع هماندیشی فعالان زن“
و اما رویکرد جدید در جنبش زنان از سوی نسل پنجم فمینیستهای ایرانی، رویکردی است که در کمپین یک میلیون امضاء ”هویت“ یافت، با وجود این گرچه میتوان گفت در این کمپین غلبه دارد اما تنها رویکرد موجود نیست چرا که از همان ابتدای فعالیت کمپین، تناقضهای بسیاری رخ نمود که گاهی حتا لاینحل جلوه میکرد و شاید وجود همین تناقضها به باروری رویکرد نسل پنجمیها کمک کرد.
بههرحال در این کمپین کسانی که دور هم جمع شدیم تفاوتهای بسیاری با یکدیگر داشتیم، چه از لحاظ سنی (سه نسل با حافظهی تاریخی متفاوت نسبت به مفهوم: زندگی، جامعه، عشق، دولت، رابطه، مبارزه، ارزشها، و…)، همچنین از لحاظ تفاوت در سنت فکری و مبارزاتی، یا به لحاظ پایگاه اجتماعی و خواستگاههایی که از آن میآمدیم، و چه از دهها جنبهی دیگر. همهی اینها باعث میشد که قدمهای اولیه به آهستگی و دشواری برداشته شود اما وقتی برداشته میشد استحکام چندگانهای مییافت که باورکردنی نبود.
برای بخشی از ما که پیشتر تجربهی کار جمعی داشتیم بخشی از این مشکلات و تناقضها، تازگی نداشت اما باز هم ابعاد آن با گذشته بسیار متفاوت بود. مثال خیلی ساده و پیش پا افتادهاش همین بود که نتوانستیم ”اولویت قانونی“ انتخاب و تعیین کنیم و این اولویت را برعهدهی همان یک میلیونی گذاشتیم که قرار است امضاء کنند.
جمعی متناقض و رنگارنگ با انگیزهها، هدفها و تجارب مختلف گرد هم آمده بودیم آن هم نه برای عملی گذرا یا کوتاه مدت بلکه بهمنظور عملی درازمدت و در گسترهی تمام مملکت. قبلا هم جمع شدن افراد متفاوت با گرایشهای متناقض را تجربه کرده بودیم، برای مثال در ”جمع هماندیشی فعالان زن“، اما آن داستان دیگری بود چون در آن جمع قرار نبود کار درازمدت و منسجم با یکدیگر انجام دهیم، بلکه فقط قصد داشتیم، آراء یکدیگر را بهتر بشناسیم و از این منظر ، روشهای یکدیگر را درک کنیم، چون قرار بود یارانی برای اتحادهای کوتاه مدت و مقطعی در حرکتمان بیابیم تا در بیرون از آن جمع، هماهنگتر عمل کنیم.
از سوی دیگر ساختار جمع هماندیشی زنان در ماهیت، متفاوت از کمپین یک میلیون امضاء بود و شاید بتوان گفت، جمع هماندیشی، جمع ”سران قوم“ بود و نه جمعی از فعالان پابهکار جنبش زنان، و همین امر باعث شده بود که پذیرش تفاوتها در حد پذیرش رئوس کلی و نمادین (آن هم در محدودهی تنگ و بستهی ”نخبگان“ ایدئولوژیک) باقی بماند، چنین بود که ”قیام جوانان“ در جمع هماندیشی (البته در اینجا نیز منظورم از جوانان لزوما بهلحاظ سنی نیست بلکه جوان بودن بهمعنای ”سر نبودن“ یا ”رویتپذیری محدود“ بهدلیل دستیابی کمتر به منابع قدرت از جمله روابط بینالمللی، رسانه و… است) حرکتی بسیار مهم و تاثیرگذار شد. هرچند پیامدهای نامطلوبی هم داشت و برخی بهجای استقبال از آن، سعی کردند ساختار ”سران“ی و سلسله مراتبی آن را حفظ کنند، و با تخریب و تخطئهی عناصر ”قیام“، فرهنگ فرماندهی و ”سرانی“ را تداوم بخشند، اما قیام جوانان چنان تاثیرگذار و متناسب با نیاز زمانه بود که دستاوردهایش در کمپین یک میلیون امضاء به تحولات اساسی انجامید و به بار نشست، تا حدی که در این کمپین، نسل پنجم جنبش زنان را با هویتی خاص و تشخصی تحولیابنده پدید آورد و به نیروی اصلی کمپین یک میلیون امضاء ارتقاء داد.
اما کمپین یک میلیون امضاء فقط در این مورد با تجربهی جمع هماندیشی زنان تفاوت نداشت بلکه در مجموع از جنس و جنم دیگری بود. زیرا بهدلیل آنکه در جمع هماندیشی ”سران قوم“ تسلط داشتند، پذیرش تفاوت اندیشه در سطح محدود و نمادین باقی مانده بود. اما در کمپین یک میلیون امضاء با درس آموزی از آن تجربه ،توانستیم زمینهی پذیرش یکدیگر را (با وجود هرم متفاوت سنی و در نتیجه، تجارب و اندیشههای گونهگون) آن هم در یک بافت گسترده، افقی و سیال، با موفقیت شکل دهیم. برای مثال اگر از هر کدام از گروههای ما، دو یا سه نفر از اعضای آن با شرکت در جمع هماندیشی، سعی در نزدیکی با گروههای فکری دیگر داشتند، اما در میان اعضا و هواداران متنوع گروههای مختلف این گرایش عمومیت نداشت و هر گروه، روابط و ساختار بستهی خود را همچنان حفظ کرده بود، درحالیکه اکنون در کمپین یک میلیون امضاء همهی افراد و فعالان جنبش زنان در هر سطح و سن و اندیشهای، به تحمل یکدیگر پایبندند و کار مشترک و پذیرش آراء و تجارب مختلف یکدیگر را یک اصل یا امتیاز میبینند.
دو سال زندگی مشترک
از سوی دیگر در کمپین یک میلیون امضاء، قرار است حداقل ۲ سال با هم زندگی و کار کنیم آن هم نه صرفا با همان جمع اولیه ـ که خودش نیز پر از تناقض بود ـ بلکه با جمع بزرگی که هر روز با ورود افراد جدیدتر شکل و فرم جدیدی بهخود میگیرد. اولین تناقض این جمع در خودش بود یعنی معلوم نبود جمعی است با هویتی مشخص یا افراد هنوز هویتنیافته. بسیاری از اعضا هنوز هویتشان را از جنبش زنان نمیگرفتند، بنابراین، کمپین باید زمینهای برای احراز این هویت را برایشان بهوجود میآورد.
اما در همین دورهی کوتاه و با وجود مشکلات پیشبینی نشده، آموختیم که چگونه با تناقضها، با اختلاف سلیقهها و تنوع اندیشهها کنار بیاییم و در عین اختلاف، با هم و پشتیبان هم باشیم. چون متوجه شدهایم که زندگی در جامعهی کنونی یعنی زیستن در سایه روشنهای همین تناقضها و چالشها و دوگانگیها و دیگر زمانهی ”مشخص بدون تکلیف آدمها“ بهسر آمده. در واقع ما بهتدریج درحال آموختن و پذیرش این واقعیت هستیم که همواره و هر لحظه باید انتخاب کرد یعنی با یک انتخاب اولیه تکلیف همهچیز روشن نمیشود بلکه این انتخابهای هر روزهی ماست که بهتدریج جهتگیری ما شکل میدهد. این امر سبب میشود آرام آرام به دیدگاهی ”موقعیتی“ که لازمهی حرکت سیال اجتماعی ـ بهویژه در جامعهی ایران ـ است دست یابیم و در میان تناقضها و دوگانگیها بسته به شرایط انتخاب کنیم: تناقض میان گرایش به نخبهگرایی و تودهگرایی، تناقض بین گرایش به پیوستن به جنبش بینالمللی زنان و گرایش به محلی باقی ماندن، تناقض بین اینکه ”راه“ مهم است یا ”هدف“، تناقض بین سازماندهی کردن یا بیدر و پیکر بودن، تناقض میان رسانهای شدن یا نشدن، تناقض بین لابی کردن یا نکردن، بین فردگرایی و جمعگرایی، بین بودن برای زنان یا با زنان، دوگانگی میان شفافسازی یا پنهانکاری، و دهها تناقض و دوگانگی و اختلاف روشها و سلیقههای دیگر.
از همینروست که میخواهم بگویم هرچند همگی ما زیر بار این همه تناقض و فشار و ابهام، گاهی کمر خم کردیم و لحظاتی حتا ناامید و افسرده شدیم اما بهراستی فرآیندی را پشت سر گذاشتهایم که قابل تکیه و ستایش است. ما تقریبا تمام چالشها و تناقضاتی را که جنبشهای زنان در دنیا در این صدساله با آن مواجه بودهاند، به یکباره در این شش ماهه (از ۲۲ خرداد بدین سو) تجربه کردهایم و این حجم عظیم مسائل لاینحلی که همیشه هم لاینحل باقی خواهد ماند به یکباره بر ما فرود آمد.
خسته شدهایم اما در عین حال، این تناقضات را تاحدودی حل و فصل کردهایم و افتان و خیزان بهراه خود ادامه میدهیم. در همین مدت کوتاه، بسیار آموختهایم یعنی کسب تجربههایی رنگارنگ، غنایی و متراکم از تمام حوزههای عملی و نظری، که احتمالا با طی کردن یک دورهی ده ساله میتوانستیم به دست آوریم. از اینرو تصور میکنم همگی ما میتوانیم قدردان این کمپین باشیم که دستاوردهایی بسیار فراتر از ظرفیت یک کار جمعی برایمان به ارمغان آورده است. در واقع این دورهی کوتاه برای کسب تجربههایی چنین گرانبها، چنان بوده که بیاغراق میتوانم بگویم ”معجزه”ای اتفاق افتاده است.
همهی ما در این شش ماهه تاحدود زیادی پخته و کارآزمودهتر شدهایم چه آنهایی که پیشترها در عرصهی مبارزهی حقخواهانه تجربهی زیادی داشتند و چه کسانی که نخستین فعالیتشان بوده است. همهی ما به مانند فعالان پانزدهی سالهی جنبشهای زنان ”پیر“ شدهایم و همهی ما مانند دختران نسل پنجمی، پر از انرژی و سرشار و زنده شدهایم. آنان که گذشتهای داشتهاند (بهخصوص اگر در قالبهای ایدئولوژیک گرفتار بودند)، در این کمپین گذشتهشان به چالش کشیده شد و آنان که فقط آینده بودند، حجم بزرگی از گذشته و تاریخ و تجربه بر آنها بار شد. در واقع پل و پیوندی که این کمپین بین گذشته و آینده بهوجود آورده، حداقل برای من رویایی اضطرابآور اما زیبا و دوستداشتنی است.
ایستادن میان زمین و آسمان: موقعیتی از آن خود
مهمترین چالشی را که در این کمپین پشت سر گذاشتهایم گرایش به حل شدن در جنبش فراملیتی زنان در مقابل گرایش به محلیگرایی بود. حل و فصل این تناقض و دوگانگی، نه تنها کمپن را به مدلی تازه و خلاق تبدیل کرد بلکه عملا دستاوردی برای ثبت در حافظهی تاریخی جنبش زنان بههمراه آورد. دستاوردی که اگر حتا همین حالا نیز این کمپین بههر شکلی متوقف شود، این تاثیرات عمیق، از حافظه فعالان جنبش، پاک نخواهد شد.
در چند سالهی اخیر با رشد اینترنت در ایران و در نتیجه گسترش ارتباطات بینالمللی، گفتمان ویژهای بر فضای جنبش زنان در درون کشور سایه افکنده بود که گرایش به سمت نوعی بیگانگی از پایههای اجتماعی خود و تهی شدن از محلیگرایی را به این جنبش تحمیل کرده بود. هرچند ارتباطات و شبکههای جهانی باعث میشد که جنبش زنان ایران بهطور گسترده مطرح شود و از این زاویه دستاورد بزرگی بود که سبب شد این مباحث خود را به گفتمان دولتی تحمیل کند و هم در سطح نخبگان جامعه بسط یابد و بالاخره در سطح جهانی نیز جنبش زنان رؤیت گردد. اما از سوی دیگر آن را با خطر تهی شدن از نیروی اجتماعی محلی (خیل عظیم زنان) نیز روبهرو ساخته بود.
وسوسهی مطرح شدن در رسانهها و مجامع بینالمللی و سهولت کار در این سطح سبب شده بود که هر گروه یا فرد تازه واردی به جنبش زنان، با دستیابی صرف به شبکههای ارتباطی جهانی، به سرعت و بدون آنکه خود را به کار اجتماعی در درون کشور ملزم ببیند در این شبکههای جهانی وارد شود و با گرفتن کمک مالی از سازمانهای بینالمللی، بهجای تولید و حمایت از کنشگر اجتماعی، به گسترش ”کارمندسازی” (تبدیل نیروهای فعال اجتماعی به کارمند حقوقبگیر) بپردازد. این روند، محسنات بسیاری داشت و سبب میشد که تعداد گستردگی از زنان را با مسائل زنان آشنا و وارد عرصهی جنبش زنان بکند، اما از سوی دیگر کارکرد رهاییبخش حرکتهای مردمی و داوطلبانه را بهسرعت تقلیل میداد.
در واقع هرچند عدهی زیادی از زنان بهدلیل شغل و حرفهی ” ان.جی.او“ یی در حوزهی زنان، ناخودآگاه به عرصهی جنبش زنان وارد میشدند و این البته اتفاقی مبارک بود، چون باعث بسط موضوع زنان به ویژه در بالا (حوزهی قدرت) میشد، اما این جایگاه نه تنها انگیزههای اجتماعی و فمینیستی را حتا در میان خود این افراد تقویت نمیکرد، بلکه آنرا حتا کمرنگ میساخت. در واقع این روند یعنی درگیر کردن فعالان زن با منافع بعضا اقتصادی باعث شده بود آگاهی جمعی و منافع اجتماعیشان و بهویژه شور تحولخواهی را در آنان کمرنگ سازد.
مشکل از کجا آغاز شد؟
اما این رویکرد در نفس خود، مشکلساز نبود حتا میتوانست مکملی برای جنبش مستقل و محلی زنان در کشور باشد. مشکل اما از آن جایی آغاز شد که با غلبهی تدریجی این رویکرد ، جنبش اجتماعی زنان میرفت که به جای یک جنبش اعتراضی و نقاد قدرت، به یک ”جنبش پروژهای“ تبدیل شود، جنبشی که در عین داشتن پوستهی پر زرق و برق بینالمللی اما از وجود نیروی اجتماعی و کنشگر تهی، و از منظر تلاش و انگیزهی بسیجگری در جهت احقاق حق (یعنی ایجاد تغییر جدی و عمیق در پهنهی جامعه) ناتوان و درمانده !
متاسفانه در طول این سالها گروههای مستقلی که سعی داشتند به تقویت محلیگرایی و تربیت کنشگران اجتماعی بپردازند در این میانه، فعالیتشان در فضای بینالمللی گم میشد و نتیجهی فعالیتهای شبانهروزیشان با توجه به اینکه قابلیت رسانهای شدن نمییافت طبعا انعکاس در خوری نیز پیدا نمیکرد. اما حرکت ۲۲ خرداد زنان در میدان هفت تیر و حضور نسل جوان، توانست تا حدودی جنبش زنان را به جایگاه اصلیاش یعنی به یک جنبش اعتراضی برای احقاق حقوق برابر، بازگرداند. از سوی دیگر کمپین یک میلیون امضاء، نیز زمینهی مناسبی فراهم آورد تا اهمیت حضور نیروهای اجتماعی کنشگر ( که در سطح محلی توان پیشبرد این خواستهها را دارند) برجسته شود. در واقع ۲۲ خرداد و حرکت پشتبند آن یعنی کمپین یک میلیون امضاء در مجموع باعث شدند تا آن رویکرد مسلط و انحصاری در جنبش زنان ایران، بهطور جدی ترک بردارد.
اکنون دیگر هیچ گروه کوچک (عمدتا تکنفره با تعدادی کارمند) و یا جمع کوچکی متشکل از چند روشنفکر نمیتواند تنها به صرف دستیابی بیشترش به رسانهها و ارتباطات جهانی، بر حرکتهای حقخواهانهی محلی گروههای مردمی (که در این سالها زیر پوست شهر جریان داشته، ولی متاسفانه به روابط و شبکههای بینالمللی دسترسی ندارند) سایه بگسترد، بلکه مجبور است حداقلی از نیروی اجتماعی را نیز برای خود دست و پا کند وگرنه ـــ برخلاف سالهای”خوش“ گذشته ـــ مشروعیتاش در نظر مجامع بینالمللی هم زیر سئوال میرود.
از هماکنون مشاهده میکنیم که دیگر وجود پتیشنهای اینترنتی (بدون فعالیت سازمانی میان مردم) که در یک دورهی ۴-۳ ساله گسترش پیدا کرده بود، در میان نسل جوان جذابیت کمتری پیدا کند. معنی این دلزدگی آن است که زین پس آنچه اهمیت یافته این است که: چه کسانی ـ در عالم واقع ـ در مورد این یا آن پتیشن به تبلیغ و ترویج میپردازند، بحث را به میان مردم میبرند و بهحرکت اجتماعی تبدیل میکنند. از اینروست که احتمالا ما در آینده نیز شاهد خواهیم بود که بهجای تکیه و تاکید بر خواستههای بهاصطلاح ”خارجیپسند“ یعنی خواستههایی که به دلیل ”قربانی ساختن از زن جهان سومی“ میتواند در سطح بینالمللی برد بسیار داشته باشد آرام آرام جای خودش را به خواستههایی خواهد داد که بتواند درون جامعهی خودمان، پتانسیل بسیج و جذب مردمی را داشته باشد و بهجای در آوردن ”اشک“ بهمنظور بهبود شرایط ”دیگری“، از زنان ”آگاهی، توان، قدرت نقد و حرکت…“، و همراهی بهمنظور تغییر شرایط ”خود“ را طلب کند.
تولد رویکرد تازه
فعالان جنبش زنان داخل کشور در طول سالهای اخیر به صرف ارتباطات خود با مجامع بینالمللی و فعالان جنبش فراملیتی، خود را بازنمایی میکردند و در ردهی ”فعالان جنبش زنان“ قرار میدادند اما قواعد این ”بازی“با وجود حرکت گستردهی کمپین یک میلیون امضاء، تا حدودی به هم ریخته است و خوشبختانه همهی فعالان (داخل و خارج کشور) را متوجه ضرورت فعالیت در سطح محلی و بین مردم، کرده است.
اتفاق دیگری که رخ داده، مشخص شدن خواستهی جنبش زنان در یک گفتمان مشخص یعنی خواستهی ”برابری حقوقی“ و از سوی دیگر تولد روشی تازه در کمپین یک میلیون امضاء است. کاربست این روش به همهی ما ثابت کرد که بدون امکانات مالی هم میتوان در پهنهی جامعه کار کرد. یعنی موفقیت این روش برای استفاده از خانههای مردم (در نبود سالنها) و حمایت افراد متعهد و دلسوز باعث شد که سایهی سنگین و وسوسهانگیز گرفتن منابع مالی دولتی یا خارجی را کمرنگ سازد. در واقع کمپین یک میلیون امضاء در مدت کوتاه حیات پر برکت خود، موفق شده است که ارزشهای متصلب و وسوسهانگیزی که بخشی از جنبش زنان تثبیت و بهوسیلهی آن، گفتمان ”نیازآفرینی“ به منابع مالی دولتی یا بینالمللی را بر فعالان جامعهی مدنی مسلط کرده بود متزلزل سازد.
از اینرو میتوان پیشبینی کرد که در آیندهی نه چندان دور، استانداردهای محلیتر و کارآمدتری جایگزین معیارهای ناکارآمد قبلی شود و گفتمان گروههایی که پیش از آن در سطح محدودتر سعی در ارائهی مدلی مستقلتر اما هماهنگ با جامعه بینالمللی و در پیوند با نهادهای حقوقبشری داشتهاند، تفوق بیشتری یابد.
اولویت با ”راه“ است یا ”هدف“ ؟
در طول سالهای فعالیتام، همیشه به این ایده پایبند بودهام که راه و روش، مهمتر از هدف و مقصد است که ما پیش روی خود میگذاریم. بهقولی همهی زیباییهای زندگی، در پیمودن راه است، راهی که طی میکنیم لذتآفرین و زندگیبخش است نه مقصدی که به آن دست مییابیم یا به زبانی دیگر ”اهداف، فرزند وسایلاند“. اما این ایده تنها به صرف قبول داشتن یا نداشتن آن، به بار نمینشیند. زیرا آنچه مهم و سببساز است: درونی شدن ایدههاست که رفتار اجتماعی و عملکرد ما را شکل و سامان میدهد، نه فقط دانستن آنها. از اینروست که یکی از چالشبرانگیزترین مسئلهی ما در کمپین یک میلیون امضاء، حفظ تعادل میان اهمیت دادن به هدف یا اولویت بخشیدن به راه و روش است.
در تفسیر این رابطه، اکنون دو نیرو و نگرش در کمپین یک میلیون امضاء در حال تعادلبخشی به پیشبرد روش کمپین هستند: نیرو و گرایشی که بر رسیدن هرچه سریعتر به هدف (جمعآوری یک میلیون امضاء) پای میفشارد و نیرویی که اصل را بر گسترش آگاهی و طی کردن موفقیتآمیز این راه طولانی میگذارد. حضور این دو نگرش، به ایجاد تعادل و پیشرفت کارها، یاری رسانده است. البته خود من متعلق به آن بخش از نیروهای کمپینی هستم که معتقدم این کمپین در طی کردن مسیر خود است که میتواند نقش ویژه و خاص خود را بیافریند، پس اگر تنها به رای و نظر من بود، واقعا آرزو میکردم که ای کاش جمعآوری این امضاها نه ۲ سال بلکه ۵ سال بهطول انجامد. ولی از این هم بیم دارم که نکند در صورت طولانی شدن مسیر، صبر و حوصله در میان نیروهای کمپین رو به کاهش گذارد تاجایی که نتوانیم حرکتی چنین درازمدت را به پایان ببریم. بنابراین با توجه به برآیند نیروها احتمالا باید بر همان ۲ ساله بودن این کمپین تاکید گذاشت، تا هم از ریزش نیروها جلوگیری شود و هم اندیشه و حرکت و افزایش نیروهای فعال زنان (که در طی این مسیر ایجاد میشود) تاحدودی تداوم یابد.
اما در این میان میخواهم این پرسش را مطرح سازم که بهراستی میخواهیم به کجا برسیم؟ نهایت کار آن است که مثلا بهجای دو سال، ظرف یک سال این یک میلیون امضاء را جمع کردیم، بعد چه؟ درست است که فازهای بعدی کمپین را پی خواهیم گرفت اما فراموش نکنیم که فازهای بعدی، پتانسیل و ظرفیت درگیر ساختن عدهای چنین گسترده را ندارد و دوباره محدود به برخی از نخبهها و حقوقدانان و لابی کنندگان است، مگر آنکه از هم اکنون فکری و چارهای برای فاز دوم کمپین بیاندیشیم تا این حرکت روبه گسترش یعنی تربیت کنشگران اجتماعی در سطح وسیع را بتوانیم همچنان تداوم بخشیم.
این دوران ۲ ساله به احتمال زیاد بهترین دوران زندگی جمعی ماست، اجازه دهیم از این دوران بهرهها ببریم: بیافرینیم، به میان مردم برویم، آزمون و خطا کنیم، استعدادهایمان را بروز دهیم، با خواهرانمان از دیگر کشورهای جهان تعامل داشته باشیم، از منظر تجربهی گروههای مختلف و فرودست زنان ساختار ستم و سلطه را عمیقتر بشناسیم، کار گروهی را گسترش دهیم، گروههای هنری و نمایشهای خیابانی در شهرهای مختلف برگزار کنیم، به یاری و همفکری یکدیگر ادبیات این کمپین را شکل دهیم و خلاصه هرچه بیشتر طعم گس آن را مزه مزه کنیم.
تا همین جا هم کارنامهی کمپین، نمرهی قبولی گرفته است. میتوانست رفوزه شود، ولی با کمک نسل پنجمیها در همین مدت کوتاه عمر پربرکتاش، موفق به انجام کارهای زیادی شده است. شاید مهمترین دستامد این چندماه، ایجاد ”راه سوم“ است یعنی توانستیم از میدان هفت تیر به سراسر ایران، به کوچهها و به در منازل مردم، به متروها، و به همهی فضاهای عمومی، گسترش یابیم. این راه سوم، به یقین جای خود را در کنار گزینههای کلاسیک و سنتی (گزینههایی چون گرفتار شدن در لابیگری با قدرتمداران، و یا محدود ماندن در تجمعهای صرفا اعتراضی) خواهد گشود.
بهراستی مگر تاکنون یک عده نخبه به چه میزان توانستهاند اهداف جنبش زنان را پیش ببرند؟ همهی آنان که فعالیت خود را بر سرعت بخشیدن به تغییر قوانین متمرکز کرده بودند و از اینرو مجبور بودهاند برای سرعت عمل بیشتر، حتا دست به دامان بالاییها شوند واقعا چقدر موفق بودهاند؟ از خود میپرسم که مگر تغییر از بالا تاکنون چه کارنامهی درخشانی داشته است که اکنون نیز بخواهیم باز همان راه ”میانبر“ و کوتاه شده را ادامه دهیم و مسیر زندگیساز کمپین را کوتاه کنیم؟
بهنظر میرسد آنانی که به تغییر و اصلاح قوانین از بالا در زمان شاه (به دلیل فقدان تلاش برای گسترش آگاهی در میان زنان) خرده میگیرند، باید بهیاد داشته باشند که تغییر اگر صرفا از طریق فشارهای بینالمللی باشد باز هم از همان مشکل رنج خواهد برد. بنابراین هرچند ما به دلیل ساختار متصلب اجتماعی و سیاسی جامعهی ایران ناچاریم از همهی راهها و ابزارها استفاده کنیم اما میتوانیم در یک حرکت عمومی مانند کمپین یک میلیون امضاء لااقل بیشترین تمرکز و انرژیمان را بر گسترش آگاهی و کنشگری از پایین بگذاریم و وظیفهی چانهزنی با بالاییها را هرچه بیشتر به تاخیر بیاندازیم تا به نیروی اجتماعی قابل اتکایی تبدیل شویم تا با تکیه به نیروی اجتماعی قدرتمندی، لابیهایمان نیز بهثمر نشیند و مانند گذشته با بنبست روبهرو نشود.
این بار میتوانیم کانون توجه خودمان را بر روند و مسیر حرکت معطوف سازیم و به ابزارهای دیگر مانند حمایتهای بینالمللی به عنوان بخش فرعیتر قضیه نگاه کنیم همچون ابزاری یاریدهنده که به یقین نباید از آن صرف نظر کرد اما میتواند مرکز فعالیت و محور کنشگری ما نباشد.
سخن پایانی
به یقین، نهتنها کمپین یک میلیون امضاء بلکه هیچ جنبش و گروهی در سراسر جهان نمیتواند مدعی این باشد که قادر به تحقق بخشیدن ”مهمترین“ و ”اولویتدارترین خواستهی زنان“ است، بلکه فقط حداکثر کاری که میتواند بکند آن است که ”بهترین“ را با توجه به موقعیت و شرایط اجتماعی و میزان ظرفیت و توانایی خود جستجو کند، نه ”بهترین“ و اولویتدارترین خواستهی زنان در همهی زمانها و مکانها. از اینرو در این کمپین نیز مسلما نمیتوان مدعی بود که توانستهایم ”مهمترین“ کار ممکن را آغاز بکنیم، بلکه میتوانیم ادعا کنیم که توانستهایم زمینهای فراهم کنیم که برخلاف گذشته، بتوانیم نه ”برای زنان“، بلکه ”همراه با زنان“ قدم برداریم. بنابراین، کمپین یک شانس استثنایی و فرصتی مغتنم است که روبهروی ما قرار گرفته است اما اگر بخواهیم دوباره ”میانبر“ بزنیم و به تکرار تجربههای گذشته بپردازیم شاید این دفعه هم، چنان که باید دستاوردی نخواهیم داشت. به یاد آوریم زنان فرهیختهای را که چون به هیچ دستاورد مهمی در جنبش زنان نرسیدند، ناامید شدند.
با این حال، همیشه روزنههایی از امید و گشایش وجود دارد، به شرط آنکه واقعا در پیاش باشیم و فرصتهایی که پیش میآید را با دقت بیشتری دنبال کنیم. این کمپین هم بهراستی روزنهای است برای ایجاد و تقویت گرایشهای جدید و قابل لمس و راهگشا در مسیر تحولطلبی و حقخواهی زنان ایران. بنابراین این فرصت را غنیمت شماریم و با همت جمعیمان این نهال نوپا را تقویت سازیم و برای اینکار نیازمند آنیم که بیشتر به قلب تپندهی این حرکت (نسل پنجم جنبش زنان) نزدیک شویم و برای ”روش“ی که در پیش گرفتهاند احترام و عزت بیشتری قائل شویم تا با گوش جان، ضربآهنگ تپش این قلب پرشور را بشنویم.
تغییر برای برابری
http://www.we-change.org