روایت لحظههای زندگی با زبانی زنانه
نگاهی به "روزهای روز" و "روز سارا" نوشته مهدیه کسائیزاده
کانون زنان ایرانی
محمد مطلق *
“چشمهایم را که باز کردم، نسیمی پرده صورتی رنگ نازکی را که نور لطیفی از آن عبور میکرد، به رقص درآورده بود. آرامش آمیخته با بیقراری کنجکاوانه، از آغاز شناسایی روز دیگری خبر میداد؛ روزی از جنس همه روزهای شلوغ زندگی، با این تفاوت که سالروز تولدم بود؛ یکی از همان روزهایی که کم اتفاق میافتد.”
روزهای روز
مجموعه به هم پیوسته “روزهای روز” مهدیه کسائیزاده، به همین سادگی آغاز میشود. “مسئله” نویسنده – راوی، در این هفت داستان که توصیف هفت روز از زندگی اوست، کشف جهان پیرامون است. به همین دلیل “پرده صورتی نازک” به شکلی توصیف میشود که انگار راوی آن را برای نخستین بار دیده است. حال اگر برمبنای شیوه تحلیل “جان پک” پیش برویم، یعنی از هر ۱۰ صفحه، یک صفحه را برای خواندن و مقایسه انتخاب کنیم، باهمین “مسئله” و همین نگاه مواجه خواهیم شد که نشان دهنده انسجام در زاویه دید و مواجهه با پیرامون است.
ویژگی برجسته نویسنده روزهای روز، شناخت و تسلط او بر نثر است اما نثر تنها یکی از چهار لایه حیاتی یک متن یعنی جهان بینی، زیبایی شناسی، روایت و درنهایت نثر است. نویسنده برای دو لایه جهان بینی و نثر اهمیت ویژهای قائل است اما دو لایه میانی گاه مغشوش و گاه به کلی نادیده گرفته میشود. به همین دلیل ترکیب جهان بینی و نثر، متن را هر از گاه به وادی یک رساله فلسفی و گاه به حوزه یادداشت مطبوعاتی میکشاند:
“باشگاه اندیشگاه نیست و تاکسی هم جای خلوتگاه عشاق را نمیگیرد. اما اگر بخواهیم با این مرزبندی زندگی کنیم که ابراز احساس را متعلق به مکانی بدانیم و محل تبادل اندیشه و اظهار نظر را به جای دیگری اختصاص دهیم و در کوچه و خیابان و محل کار، مانند مجسمههای متحرک باشیم، آنقدر ذهن و روان و توانمان از هم میگسلد که دیگر نه در اندیشگاه، توان اندیشیدن خواهیم داشت و نه در خلوتگاه، توان بروز احساسات.”
این جملات ممکن است به خودی خود زیبا باشد مثلاً به عنوان تکهای از یک یادداشت مطبوعاتی اما پر کردن داستان یا رمان با چنین نظریههایی متن را به یک دیگ درهم جوش تبدیل خواهد کرد. البته به خوبی میدانم که “سخن غیرمستقیم آزاد” به عنوان نوشتهای خارج از روال متن همواره وجود داشته اما نمیتوان یکسره متن را به سخن غیرمستقیم آزاد تبدیل کرد.
نثر زیبای روزهای روز که هم به بافت جمله و هم موسیقی آن توجه دارد، گاه زیبایی را در زبانی شاعرانه میجوید که نقطه ضعف بزرگی است: “بوی آمیزش آب و خاک را با نفس عمیقی به همه روانم کشیدم و تمام احساسم را با درختها تقسیم کردم.” یا:”من با دلتنگی، همه آسمان و زمین و بود و نبود را طواف میکنم.” اساساً ذهنیت ایرانی هرچیز زیبایی را شاعرانه میداند و گاه در نوشتن هم به چنین تلهای میافتد.
اگر جهان بینی را نوع نگاه نویسنده در مواجهه با جهان و واقعیت تعریف کنیم و زیبایی شناسی را شکل نشاندن واقعیت و مواجهه با آن در متن، با حذف دومی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در سادهترین شکل، “نظام ارزشها” که فورستر، نظریه پرداز روایت از آن سخن میگوید، از دست خواهد رفت و دیگر هیچ واقعیتی نمیتواند بر هیچ واقعیت دیگری ارجح باشد. درحالی که همه آنچه را که یک نویسنده به عنوان “تجربه زیسته” با آن مواجه است، الزاماً ارزش نشانده شدن در متن را ندارد. از سوی دیگر جهان بینی نیز الزاماً به معنای پرداختن به نظریات از پیش اندیشیده شده نیست. به عنوان مثال ممکن است نویسنده به نظریات عرفانی و گزارههایی همچون “صوفی ابن الوقت است.” علاقمند باشد – آنچنان که نویسنده روزهای روز هست و از همین زاویه به کشف پدیدهها میپردازد- و یا بالاتر از آن میان چنین گزارههای اشراقی با برخی سبکها و مکاتب غربی مناسباتی بیابد؛ به عنوان مثال مشابهت امپرسیونیسم و عرفان اما یک نویسنده حق ندارد جهان بینی را مستقیماً وارد متن کند. به عبارت دیگر جهان بینی آن بخش از متن است که به چشم نمیآید و قابل لمس نیست بلکه در لایههای زیرین جا خوش میکند.
البته اجازه دهید یک استثنای مهم را هم درنظر بگیریم؛ نفی داستان و اندیشیدین به آن. بر این مبنا نویسندهای همچون میلان کوندرا میگوید من داستان نمینویسم بلکه به داستانی که قرار است بنویسم، میاندیشم. حال یکبار دیگر نخستین پاراگراف روزهای روز را بخوانید: “چشمهایم را که باز کردم…” در این جملههای ابتدایی با شخصیتی رو به رو میشویم که نسبت به واقعیتهای دور و برش درگیری ذهنی دارد و میخواهد آنها را کشف کند. این درگیری بوی اندیشه کسی را نمیدهد و اندیشه را همچون گزارههای لخت و عور یک رساله فلسفی پیش چشم خواننده نمیگذارد اما بلافاصله وارد رسالههای فلسفی دیگران میشود و اندیشه دیگران را همچون شارحی که مفاهیم فلسفی را برای نوآموزی سادهسازی میکند، شرح میدهد.
روز سارا
مهدیه کسائیزاده در کتاب دیگرش “روز سارا” نیز همان تجربه را تکرار میکند؛ نثری آهنگین، بافتی صحیح و لحن شاعری تنها که در جست و جوی معنای لحظههای زندگی است. اما آیا این نثر زیبا که باز همچون روزهای روز، گاه بین رسالهای فلسفی و قطعه شعری سپید در نوسان است، نثر متنی میتواند باشد که به آن داستان بلند یا رمان میگویند؟ اگر “روز سارا” یا “روزهای روز” را رمان بنامیم، قطعاً رمانی خواهند بود که تا ابد میتوانند ادامه پیدا کنند. چرا؟ به این دلیل ساده که هرواقعیتی پیرامون نویسنده، اجازه حضور در متن را دارد. فورستر در توصیف این حالت از متن یک کلمه را به کار میگیرد؛ باتلاق.
رمان و داستان بلند هر دو نیازمند قصهاند و قصه دارای عناصری است که بدون هرکدام بیمعنا خواهد بود. “پی رنگ” یا سلسله عللی که به هر اتفاق داستانی معنا میدهد و چرایی آن را بازگو میکند و “انگاره” یا مهندسی بنیادین روایت که همچون پایههای ستون یک بنا، خطوط اصلی متن بر آن استوار میشود، دو عنصر مهم قصهاند که جای خالی هر دو در دو کتاب کسائیزاده به چشم میخورد. آیا با چنگ زدن به برخی تئوریهای پست مدرن همچون “درهم ریزی ژانری”، “توضیح مکانیسم نوشتن در متن” و “نفی قصه و کولاژ” میتوانیم تعریفی نو برای این دو اثر بسازیم؟ چنین ادعایی زمانی میتواند درست باشد که پیشاپیش نقطه آغازین و “تفکر مرکزی” را در متن نفی کرده باشیم؛ درحالی که در هر دو اثر همچنانکه اشاره شد، با نوعی انسجام نگاه و تفکر مسلط مواجهیم.
با این همه ترجیح میدهم در خوانش روزهای روز و روز سارا، همه موارد بالا را کنار بگذارم و اساساً از زاویهای دیگر به متن نگاه کنم. این بدان معناست که من برای شناسایی اسکلت و استخوانبندی و سنجش استحکام ساختار روایت، لااقل نیمی از اصول را کنار میگذارم. از این زاویه به اعتقاد من هر دو اثر دارای ارزشهایی است که به خواندنشان میارزد؛ از جمله بافت و موسیقی نثر که درنهایت همچون خمیرمایهای برای نمایش نوعی زبان زنانه به کار گرفته میشود که این به خودی خود ارزشمند است. ما این زبان زنانه را حتی با حذف نام نویسنده نیز میتوانیم تشخیص دهیم:
“برای آنکه نمیرم، از چند گلدان گل در خانه نگهداری میکردم. برگهای سبزشان میگفت که زندگی جریان دارد و وقتی برگی زرد میشد، تمام وجودم را به آشوب این تصور میکشید که نکند امید به زندگی، فریبی بزرگ و احساسی پوچ باشد!”
این جملات نه به دلیل احساسی که در آن جریان دارد و نه به دلیل شکل مواجهه راوی – نویسنده با اشیای پیرامونش بلکه به دلیل بافت و موسیقی جملهها نمیتواند زبانی مردانه باشد. حال به این زبان، مهربانی زنانه را هم اضافه کنید که در سراسر متن منتشر است.
*روزنامه نگار