به بهانه روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان
روایت صدایی که شنیده نشد
همسایه طبقه چهارم برای بار چهارم همسرش را به قصد کشت کتک زد. از ساعت ۲:۳۰ تا ۴ صدای فریاد و فحاشی زن و مرد و گریه «نازنین» شش ساله بلند بود. ساعت یک ربع به سه بعد از چند بار زنگ زدن مداوم در منزلشان به ۱۲۳ اورژانس اجتماعی زنگ زدم، آقای اپراتور گفت تا مادامی که کودک آسیب جسمی ندیده و مادرش تماس نگرفته نیرو نمیفرستیم.
گفتم: «آسیب روانی، فحاشی و تهدید و پرت کردن بچه مصداق کودک آزاری نیست؟»
گفت: «شما و همسایگان نمیتوانید اثبات کنید چون در را باز نمیکنند.»
پرسیدم: «صحبت ما ضبط می شود؟»
گفت: «بله!»
گفتم: «این بچه آسیب مد نظر شما را ببیند، روزگارت را سیاه میکنم توی مامور معذور هم یک عوضی مثل پدر و مادرش هستی.» گوشی را قطع کرد.
تا ساعت سه دستم روی زنگ خانه بود. شماره ۱۱۰ را گرفتم قول دادن مامور بفرستند. مامور ساعت یک ربع به چهار رسید. من را خواستند در کوچه تا شکایتم را اعلام کنم.
گفتم: «بچه هلاک شد! صدای عربده را میشنوید؟»
آقای پلیس گفت: «بله! شما فقط میتوانید به جرم سلب آرامش شکایت کنید.»
گفتم: «یعنی تا پشت در نمیآیید؟:
گفت: «میآییم.»
پلههای چهار طبقه را با غرغر آمد که به شما چه ربطی دارد؟ زن و شوهرند! بچه هم عادت کرده… رسید پشت در. با درکوب در زد. دستم را گذاشتم روی زنگ و گفتم باز کنید، شکایت کردهام پلیس آمده، ابتدا سکوت بعد صدای بلند تلوزیون شنیده شد.
آقای پلیس با لبخندی ظفرمندانه رو به من بلند بلند گفت: «خانم به شما چه ربطی دارد؟ زنی که عرضه ندارد از شوهرش شکایت کند اینقدر کتک بخورد تا بمیرد. مملکت پزشک قانونی و دادگاه دارد.»
در حال سرازیر شدن از پلهها هم آرام گفت: «این حس شهروندی را کنترل کنید و برای خودتان دردسر درست نکنید.»
بدون شک من از مرد همسایه شکایت کرده و تا آخرش پیگیری میکنم، اما از شما میپرسم با چه جراتی در این کشور بچهدار میشوید؟
منبع: گوگل پلاس سحر