آیا من فمینیست بدی هستم؟مارگارت آتوود
۱۳ ژانویه ۲۰۱۸، به روزشده در تاریخ ۹ ژوئیه ۲۰۲۰
کانون زنان ایرانی – ترجمه: فریده غائب
به نظر میرسد که من “فمینیست بد”ی هستم. میتوانم این عبارت را به خیلی موارد دیگری که از سال ۱۹۷۲ به آنها متهم شدهام اضافه کنم؛ از جمله: رسیدن به قلهی شهرت بر فراز هرمی از سرهای بریدهی مردان (یک نشریهی چپگرا)، یک ارباب جنسی که در تلاش برای غلبه بر مردان است (نشریهای راستگرا که مطلبش را با تصویری از من با چکمههای چرمی و شلاق کامل کرد) و فردی ترسناک که میتواند –با قدرتهای افسونگری ساحره بودنش- هر منتقدی را سر میزهای شام تورنتو نابود کند. من خیلی ترسناکم! و حالا اینطور به نظر میرسد که انگار من مثل یک فمینیست بد زنگریزی که به تجاوز مشروعیت میدهد، علیه زنها اعلان جنگ کردهام.
از زاویهی دید شاکیان و متهمکنندگانِ من، یک فمینیست خوب چه شکلی میتواند باشد؟
عقیدهی بنیادی من این است که زنان پیش از هر چیز آدمهایی هستند با طیف وسیعی از رفتارهای پاک و معصومانه و شیطانی که شامل موارد مجرمانه هم میشود. زنها فرشته نیستند که ناتوان از انجام کار اشتباه باشند. اگر فرشته بودند که به دستگاه قضایی نیازی نداشتیم.
همچنین من عقیده ندارم که زنها، کودکانی هستند که قدرت عاملیت یا گرفتن تصمیمهای اخلاقی را نداشته باشند. اگر اینطور بود در واقع ما در قرن ۱۹ به سر میبردیم که زن نباید دارایی شخصی، کارت اعتباری، دسترسی به سطوح بالای تحصیل، حق آزادانه کنترل زاد و ولد یا حق رای داشته باشند. گروههای قدرتمندی در آمریکای شمالی وجود دارند که این دستورکار را پیگیری میکنند ولی معمولا فمینیست محسوب نمیشوند.
به علاوه، به عقیدهی من برای اینکه حق داشتن حقوق انسانی و شهروندی را برای زنان قائل بشویم باید اساساً این حقوق انسانی و شهروندی وجود داشته باشند، همین و بس، از جمله حق برقراری برابری بنیادی که مثلا برای اینکه زنان حق رای داشته باشند باید این یک رای وجود داشته باشد. آیا فمینیست خوب اعتقاد دارد که فقط زنان باید چنین حقوقی داشته باشند؟مسلماً نه. در این صورت این قضیه شبیه شیر یا خط کردن درمورد داستان قدیمی روابط عاشقانه میشد که در آنها فقط مردها صاحب حق بودند.
پس اجازه بدهید فرض بگیریم فمینیستهای خوبی که به من اتهام میزنند از یک طرف و منی که فمینیست بدی هستم از دیگر سو دربارهی نکاتی که گفته شد موافق هستیم. پس ما کجا اختلاف پیدا میکنیم؟ چطور شد که من خودم را در برابر فمینیستهای خوب به مخمصه انداختم؟
در نوامبر ۲۰۱۶، من –به عنوان یک اصل اخلاقی، همانطور که خیلی دادخواستها را امضاء کردهام- نامهی سرگشادهای که عنوانش مسئولیت [۱]UBC بود امضا کردم. این نامه، دانشگاه بریتیش کلمبیا را در چند مورد مسئول اشتباه میدانست. عملکرد ضعیفش در برخورد با یکی از کارمندان سابقش به نام استیون گَلووِی که رئیس سابق بخش نویسندگی خلاق بود به علاوهی برخورد دانشگاه با کسانی که در این پرونده شاکیان فرعی محسوب میشدند. به طور خاص در این پرونده، نام دانشگاه در فضای عمومی رسانهها پخش شد، قبل از اینکه اصلا تحقیقاتی وجود داشته باشد و حتی قبل از اینکه به فرد مورد اتهام اجازه بدهند از جزئیات اتهام اطلاع پیدا کند. پیش از آن که او از همهی این اتفاقات باخبر شود، وادار به امضای پیماننامه رازداری شد[۲]. مردم –از جمله خودم- دیگر مطمئن بودیم که این آدم یک متجاوز سریالی وحشی است و همه آزاد بودند که به او به شکل علنی حمله کنند چون به خاطر توافقنامهای که امضا کرده بود نمیتوانست در دفاع از خودش چیزی بگوید. رگبار ناسزاگوییها شروع شد.
اما بعداً، طی تحقیقات یک قاضی که با حضور چندین شاهد و مصاحبه ماهها طول کشید، وکیل آقای گَلووِی بیانیهای منتشر کرد که قاضی گفته است هیچ آزار جنسی در این پرونده وجود نداشته است. این کارمند به هرحال اخراج شد. همه غافلگیر شده بودند، از جمله خودم. مجمع هیات علمی شکایتنامهای ارائه کرد که همچنان در جریان است و تا زمانی که به سرانجام نرسد عموم جامعه به گزارش قاضی یا ادلهای که براساس مدارک ارائه کرده دسترسی نخواهند داشت. حُکم بیگناهی باعث نارضایتی برخی افراد شد. آنها به حملههایشان ادامه دادند. این همان زمانی است که عملکرد ناقص UBC بر سر زبانها افتاد و جریانِ نامهی مسئولیت UBC به وجود آمد.
در این نقطه از ماجرا، یک آدم منصف تا زمانی که گزارش و مدارک در دسترس همگان قرار بگیرد از قضاوت منتج به گناهکار دانستن متهم خودداری میکند. ما آدمهای بالغی هستیم: ما میتوانیم ذهن خودمان را با درک همهی جوانب ساماندهی کنیم. امضاکنندگان نامهی مسئولیت UBC در تمام مدت این جایگاه را حفظ کردند. منتقدان من اما برخلاف آن رفتار کردند چون آنها از قبل ذهنهای خودشان را شکل داده بودند. آیا این فمینیستهای خوب آدمهای منصفی هستند؟ اگر نیستند، فقط دارند به روایتی بسیار قدیمی دامن میزنند که زنان را ناتوان از منصفبودن یا قضاوتی صحیح نشان میدهد و به علاوه آنها دارند به مخالفان زنان دستاویز دیگری برای انکار جایگاه تصمیمگیری آنها در جهان میدهند.
یک انحراف از موضوع: گفتار جادوگرانه. نکتهی دیگر علیه من این است که من جریان UBC را با دادگاههای محاکمهی جادوگران در سِیلم[۳] مقایسه کردم. در آن دادگاهها اگر به کسی اتهامی وارد میشد گناهکار به حساب میآمد، چون اصول و قواعد حاکم بر ادله اثبات دعوی اینگونه بود که شما نمیتوانستی بیگناه باشی. فمینیستهای خوبِ اتهامزنندهی من به شدت از این مقایسه عصبانی هستند. فکر میکنند که من دارم آنها را با نوجوانان تعقیبگرِ جادوگران سِیلم مقایسه میکنم و آنها را دختربچههای عصبی خطاب میکنم. من در عوض به ساختار موجود در خود دادگاهها اشاره داشتم.

در حال حاضر سه نوع زبان جادوگری وجود دارد.
- جادوگر خطاب کردن یک فرد، همانطور که در انتخابات اخیر، بعضیها بیدریغ هیلاری کلینتون را اینگونه خطاب میکردند.
- شکار جادوگر، اشاره به جستجو برای چیزی که یافت نمیشود.
- ساختار دادگاههای محاکمهی جادوگران در سِیلم که در آنها شما گناهکاری چون متهم هستی.
صحبت من دربارهی مورد سوم است.
این ساختار – گناهکار بودن به خاطر متهم شدن- خیلی بیشتر از سِیلم در برهههای مختلف تاریخ بشر به کارگرفته شده است. این مساله در طول فاز “فضیلت و وحشت[۴]” انقلابها به میان میآید، جایی که خطایی رخ داده و باید پاکسازی صورت بگیرد. مانند انقلاب فرانسه، پاکسازیهای استالین در زمان شوروی سابق، دوران گارد سرخ در چین، حکومت ژنرالها در آرژانتین و روزهای اول انقلاب ایران. این موارد فهرستی بسیار طویل دارد و جناحبندیهای راستگرا و چپگرا هردو از این اتفاقات جلوگیری نکردهاند. تا قبل از اینکه فاز “فضیلت و وحشت” به پایان برسد، افراد زیادی از بین میروند. به خاطر داشته باشید که منظور من این نیست که در بین این افراد جاسوس یا هرآنچه که گروه مذکور ممکن است باشد وجود ندارد؛ صرفا حرف دربارهی این است که در چنین زمانهایی، قوانین معمولِ دادرسی کنار گذاشته میشوند.
چنین چیزهایی همیشه به اسم شروع جهانی بهتر انجام شده است. گاهی این اتفاقات به هر دلیلی این جهان بهتر را برای مدتی شروع کردهاند. گاهی به عنوان یک بهانه برای اشکال جدید سرکوب استفاده شدهاند. مثلا در عدالت پارتیزانی –محکوم کردن بدون برگزاری دادگاه- این رویه به عنوان واکنشی به نبودِ عدالت –چه اینکه سیستم فاسد باشد مثل فرانسهی قبل از انقلاب کبیر، یا اصلا سیستمی وجود نداشته باشد مثل غرب وحشی- شروع میشود و مردم خودشان زمام امور را به دست میگیرند. ولی عدالت پارتیزانی قابلدرک و موقتی ممکن است به شیوهی محاکمهی خیابانی توسط تودهی عظیمی از مردمی که از لحاظ فرهنگی صلب و تغییرناپذیرند تغییرشکل دهد که در آن حالتِ طبیعی اجرای عدالت دور انداخته میشود و ساختارهای قدرت فراقانونی روی کار میآید و حفظ میشود. برای نمونه، مافیای کوزانوسترا، در مقابله با استبداد سیاسی شروع به کار کرد.
جریان MeToo نشانهای است از یک سیستم قانونی معیوب. اغلب اوقات، زنان و دیگر شاکیان سوء استفادههای جنسی، گوش شنوای باانصافی از سوی سازمانها –که ساختارهای متحدی دارند- نیافتند، در نتیجه از ابزاری جدید استفاده کردند: اینترنت. ستارهها از آسمان سقوط کردند. این روش خیلی موثر بوده و به عنوان تلنگری چشمگیر شناخته شده است. ولی قدم بعدی چیست؟ میتوان سیستم قانونی را اصلاح کرد وگرنه جامعهی ما آن را کنار میگذارد. میتوان در سازمانها، شرکتها و محیطهای کار خانهتکانی به راه انداخت، در غیر اینصورت ستارهها و حتی سیارکهای بیشتری سقوط خواهند کرد.
اگر سیستم قانونی به خاطر ناکارآمدی کنار گذاشته شود چه چیزی جای آن را میگیرد؟ کارگزاران قدرت جدید چه کسانی خواهند بود؟ بدون شک این کارگزاران، فمینیستهای بدی مثل من نیستند. نه راستیها ما را قبول دارند و نه چپها. در دوران افراطیگری، افراطگرها برنده هستند. ایدئولوژیِ آنها تبدیل به یک مذهب میشود و هرکس که عروسکِ خیمهشببازی آنها نباشد به چشم مرتد، کافر یا خائن دیده میشود و آدمهای میانهرو نابود میشوند. به طور خاص، داستاننویسها مظنون به حساب میآیند چون دربارهی آدمها مینویسند و آدمها از نظر اخلاقی وجوه مبهم و تاریکی دارند. هدف اصلی ایدئولوژی حذف ابهام است.
نامهی مسئولیت UBC هم یک نشانه است. نشانهای از شکست دانشگاه بریتیش کلمبیا و عملکرد ناقصش. این قضیهای است که احتمالا باید از طرف سازمانهای آزادیهای شهروندی کانادایی[۵] یا آزادیهای شهروندی بریتیش کلمبیا[۶] مطرح شده باشد. این سازمانها شاید الان تسلیم شده باشند. از آنجا که این نامه –بعد از تلفنهایی که برای حذف سایت و سیل کلماتِ فکرشدهی نویسندگانش زده شد- زیر تیغ سانسور رفته است شاید انجمن PEN کانادا، انجمن PEN بینالملل، انجمن کانادایی دفاع از آزادی بیان[۷] و انجمن فهرست سانسور[۸] ممکن است دیدگاههایی داشته باشند.
این نامه از همان ابتدا گفت که UBC، هم در حق متهم و هم در حق شاکیان کوتاهی کرده است. من این نکته را هم اضافه میکنم که UBC در حق عموم مالیاتدهندگان هم کوتاهی کرده است؛ کسانی که برای UBC حدود ۶۰۰ میلیون دلار در سال تامین بودجه میکنند. ما میخواهیم بدانیم که پولمان چگونه خرج شده است. کمککنندگان مالی UBC –این دانشگاه میلیاردها دلار هم از طریق بخششهای خصوصی دریافت میکند- هم حق دارند بدانند پولهایشان چگونه خرج میشود.
در تمام طول این ماجرا، نویسندگان نامه را به جان یکدیگر انداختند، به ویژه از زمانی که نامه توسط مخالفانش تحریف شد و برچسب جنگی علیه زنان به آن چسباندند. ولی اکنون، من همه –هم فمینیستهای خوب و هم فمینیستهای بدی مثل خودم- را فرا میخوانم تا این جدال بیحاصل را کنار بگذارند، همهی توانشان را جمع کنند و معطوف به کانون اصلی قضیه باشند، جایی که همهی توجهها باید به سمت آن باشد؛ به سمت UBC . در حال حاضر دوتا از شاکیان فرعی با صدای رسا علیه عملکرد UBC در این قضیه سخن گفتهاند. به خاطر این کار باید از آنها سپاسگزاری کرد.
از وقتی که UBC تحقیقات مستقلی را روی فعالیتهای خودش –مثل تحقیقی که اخیرا در دانشگاه Wilfrid Laurier اجرا شد- شروع کرده است و متعهد شده که نتایج این تحقیقات را عمومی میکند، سایت “مسئولیت UBC” به هدفش رسیده است. این هدف هیچوقت در راستای سرخورده کردن زنان نبوده است. چرا مسئولیتپذیری و شفافیت به عنوان متضادی برای حقوق زنان بیان شده است؟
جنگ بین زنان که با مفهوم جنگ علیه زنان ضدیت دارد، همیشه خوشایند کسانی است که نیت خیرخواهانهای برای زنان ندارند. این جریان-MeToo- اهمیت بسیار زیادی دارد. آرزو میکنم که هرگز برباد نرود.
منبع ترجمه :theglobeandmail.com
[۱] University of British Columbia
[۲] confidentiality agreement
[۳] Salem شهری در ایالت ماساچوست آمریکا
[۴] نظریهی معروف روبسپیر، فعال سیاسی فرانسوی در زمان انقلاب کبیر فرانسه
[۵] Canadian Civil Liberties
[۶] B.C.Civil Liberties
[۷] CJFE
[۸] Index on Censorship