خاکِ سستِ زنبودگی در افغانستان
کانون زنان ایرانی
سپیده اشرفی
هابز یک زمانی این پرسش را مطرح کرده بود که آیا پیمانها بدون شمشیر الفاظی بیش نیستند؟ این درست همان چیزی است که میتوان خشونت ناشی از جنگ نامید. صحبت از افغانستان یا هر کشور جنگزدهای که میشود، هزار ناگفته از انسان جنگ زده به میان میآید اما کمتر قصه و روایتی مفهوم زنِ جنگزده را بازگو کرده است. روایت زنِ خشونتدیده و جنگزده تنها زمانی واقعی است که خشونت را قاب نگرفته و رنگ به آن نپاشیده باشد. راوی خودش با آن مواجه شده باشد و یک روایت دست اول به مخاطب بدهد.
عالیه عطایی جایی در کتاب «کورسرخی» همین روایت دست اول را به مخاطب میدهد: «ما تنمان زخم برمیدارد و نمیدانیم چرا چنین خونآلودیم وقتی گلولهای به ما اصابت نکرده.» و درست همین جاست که نویسنده اولین مواجهه مخاطب با زنِ جنگزده را خلق میکند.
کورسرخی با تمام اندام باریک و برگهای اندکی که دارد، اثری ضدجنگ و ضد خشونت است. فصل به فصل کتاب آثار خشونت و وارد شدنش بر پیکر زن را روایت میکند و دست مخاطب را تا پایان کار و چشم در چشم شدن دو زن با دو سرنوشت متفاوت میکشاند. درست همانجایی که خودِ راوی فرزندی با اصالت ایرانی دارد و آن سوی قاب، دوستش با فرزندی از اصالت آمریکا نشسته است؛ انگار که مواجهه با جنگ اینجا هم میان دو احساس کشیده میشود. دو کشور که همیشه برای افغانها محل بحث بوده و هنوز هم روشن نیست که کدام را باید دوست بدارند و کدام یک را دشمن.
آرنت جایی در کتاب «خشونت» میگوید خشونت غالبا از خشم شدید سرچشمه میگیرد و خشم شدید ممکن است غیرعقلانی و ناشی از بیماری باشد. آرنت به هیجان انسانی و تهی شدن آدمی در اردوگاههای کار اجباری اشاره میکند تا نشان دهد که خشونت تا چه اندازه از حجم این احساسات کم میکند. اما اینجا و در کورسرخی، لبه احساسات از خشونت، ترک خورده اما نشکسته است. حجم احساسات زنِ راوی حتی گاهی از یک زن جنگ ندیده هم فراتر میرود. هرچند که تن خود را زیر پای خشونت میبیند:«حال هر سرزمین را باید از حال زنهایش شناخت. زنان مهاجر فقط خاکشان را جا نگذاشتند، هزار هزار فرزند به دنیا نیامدهشان هم در آن خاک جا ماندهاند.» عطایی مفهوم تاختن جنگ به بدن زن و فتح او را با این پرسش به چشم مخاطب بزرگتر میکند که «بیگانهها خاکِ ما را فتح کردند یا ما را؟»
زن جنگ زده به تصدیق خود راوی، زخمخورده جنگهای طایفهای است. جایی صدایش در میآید که «ما به جای عروسکبازی، خانه میبافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست میکردیم. خانه ما اگر به تیزی سرقیچی گیر میکرد، تا ته ریسیده میشد و باز بیخانه میشدیم. ما دختربچهها آوار نخهای سرگردان بودیم.» درست همینجاست که گره مفهوم زن بودگی با خشونت کور میشود و جنگ و خشونت آمیخته بهم در یک قالب و آن هم «کودکی» ظاهر میشود.
عطایی، نویسنده و راوی کورسرخی خودش اهل هرات است. در ایران بزرگ شده و از میان دردهایی که روایت میکند، خاطرات چندان خوشی بیرون نمیزند. آنچه که به خوبی از لابهلای تلخگفتههای کورسرخی به مخاطب نشان میدهد، بیهویتی و درد گم شدن هویت برای کسی است که وطناش را هم از دست رفته میبیند و انگار دلی هم در گرو وطن دوماش ندارد.
درست مثل همانکه خودش در لابهلای روایت میگوید «آخر هر روایتی باید دلیلِ راوی معلوم باشد و من دلیلی ندارم جز قبرها، رجعت مدام به قبرها، به تنها شانِ بازمانده یک قوم.» روایتی که سرانجام به ایستادن کنار مزار پدر ختم میشود. در انتها درست همانجایی میایستد که در ابتدای کار بود. این بار به جای چشم در چشم شدن با پدر، چشم بر سنگ قبر میدوزد. سستی هویت را کنار پدر روایت میکند:«خاک را مشت میکنم که بیمکث از لابهلای انگشتانم سر میخورد. سست …سست … انگار ذرهای وطن هم حاضر نیست در شیار لاغر انگشتانم بماند تا برای خودم نگهش دارم، تا بنویسمش.» خطابش انگار دردهایی است که مخاطب ندارد و هزار مخاطب دارد. تمام کسانی را مخاطب قرار میدهد که فرای مرز و هویت، او و زنان و مردانی چون او را آواره کردهاند. میگوید:«از شما بیزارم که سالهاست در تماشای ذبح ما کورسرخی دارید …».
کورسرخی آمیختهای از مواجهه زن با خشونت و مفهوم جنگ است که برخلاف دیگر روایتها، تلخ اما بهجا به دل مخاطب مینشیند.
کورسرخی به قلم عالیه عطایی در ۱۳۱ صفحه و به قیمت ۳۲ هزار تومان از سوی نشر چشمه منتشر شده است.