روایتی از تاثیر طالبان بر زندگی زنان افغانستان «از روزهای رفته حکایت»
امتداد-ثمر فاطمی: «وقتی طالبان آمدند همه ترسیده بودیم و حس عجیبی از تجاوز را داشتیم، نوع پوشش زنان و مردان در یک ساعت تغییر کرد و خیابانهای کابل که پر از شور و خنده و موسیقی بود به یکباره بی صدا شد و چهره زنان از شهر پاک شد و همه وحشت زده به هر سو میدویدند و ما از بالکن خانه این رویدادها را میدیدیم و اشک میریختیم. شهری که از صدا و موسیقی و آتش بازی پر بود حالا مانند شهر سوخته شده است. طالبان مانند زامبیهایی وارد شهر شدند که همه از آنها فرار میکردند؛ عدهای به خانههایشان و عدهای به میدان هوایی»؛ این توصیف تهمینه از تسلط طالبان بر افغانستان است.
تهمینه ۳۲ ساله که سال ۱۳۶۸ در مشهد به دنیا آمده و خود را فرزند مهاجرت میداند: «تحصیلات را با سختی فراوان در مقطع ارشد فلسفه اسلامی به اتمام رساندم. در کنار تحصیل به هنر روی آوردم و عکاسی و پرفورمنس آرت را شروع کردم. در مشهد چندین نمایشگاه گروهی با عکاسان افغانستان داشتم و اولین نمایش پرفورمنس آرت خود را در گالری اندیشه مشهد انجام دادم». در ۳۰ سالگی اما تصمیم میگیرد روند زندگیاش را تغییر دهد؛ سال ۹۸ وارد کابل میشود و اقامت ایران را برای همیشه باطل میکند: «تصمیم به زندگی در وطنم داشتم و هر نوع مشکل و سختی را قبول کرده بودم. به هرحال من در این جامعه یک فرد جدید بودم و هیچ پیش فرضی از سبک زندگی در کابل نداشتم. با کمی صبر و معرفی چند نفر از دوستان توانستم به عنوان عکاس در یک شرکت تبلیغاتی کار پیدا کنم و در کنار آن توانستم با تعدادی از خبرگزاریهای خارجی و داخلی و شرکتهای خارجی در ارتباط شوم و همکاری داشته باشم.»
میگوید «قبل از سقوط کابل زندگی برای من با همه سختیها و مشقتهایش همواره امیدبخش بود و نوید روزهای بهتر را میتوانستیم از هر طرف بشنویم، پلههایی برای بالا رفتن را میتوانستیم پیدا کنیم و امید و انگیزه باعث میشد تا راه حلهایی برای مشکلات یافت. زندگی قبل از سقوط سخت بود اما امید و انگیزه وجود داشت و من به همین خاطر ۳ سال را بدون ناامیدی در کابل زندگی کردم و حتی لحظهای پشیمان نبودم.» اگرچه در کابل دور از خانواده زندگی میکرد و با مشکلات یک زن تنها در جامعه افغانستان مواجه بوده اما از پس همه آنها برآمده و معتقد است که «خیلیها این سبک زندگی را قبول کردهاند. هرچند که هنوز بر افکار سنتی خود نسبت به زن استوار هستند اما در مورد زنان دیگر از جبههگیری اوایل کنارهگیری کردهاند و متعادلتر رفتار میکنند». این جوان عکاس اما همه اینها را مربوط به قبل از سقوط دولت و سلطه طالبان میداند نه حالا که «یک زن حق داشتن موبایل دوربیندار را هم ندارد». تهمینه هم مثل زنان دیگر افغانستان به تغییر سبک زندگی زنان بعد از اشغال افغانستان از سوی طالبان تاکید دارد: «از همه چیز منع شدیم؛ از کار تحصیل و حضور در اجتماع. من بعد از ۱۵ اگوست (۲۴ مرداد) تقریبا در زندان خانگی به سر میبرم و اجازه فعالیت در حرفه خود را ندارم». با همه اینها اما تهمینه هم دوشادوش دیگر زنان افغانستان برای احقاق حقوق از دست رفته به خیابان رفت و در تظاهرات اعتراضی علیه طالبان شرکت کرد: «برای دادخواهیمان به خیابانها آمدیم و فریاد زدیم و طالبان به شدت با ما برخورد کردند و عدهای از زنان و از جمله خود من را مورد لت و کوب قرار دادند. فقط به خاطر اینکه ما حق خودمان را میخواهیم نه چیز دیگر. شعار ما حق کار و تحصیل و برابری بود اما آنها با سلاح گرم و سرد در مقابل زنانی که با روش مسالمت آمیز حق خود را میخواستند، برخورد کردند. طالبان حتی حضور در اجتماع ما را مشروط به حضور یک مرد قرار داده است و این برای زنانی امثال من غیر قابل قبول و غیر منطقی و غیر انسانیست. ما زنان افغان انسانهای آزاد هستیم که به هیچ کس اجازه نمیدهیم برای ما انتخاب کنند.»
دادخواهی اما راه به جایی نبرده است؛ نتیجهاش همانطور که تهمینه گفته لت و کوب شدن زنان و بازداشت برخی از آنها و حتی از دست دادن جانشان، بوده است. رفتاری که گفتههای آنان که مدعی بودند طالبان تغییر کردهاند را رد میکند: «کسانی که تغییر کردهاند زنان افغان هستند نه طالبان. آنها هنوز موافق پایمال کردند حقوق زنان و کودکان و جوانان هستند و این را دادخواهیهای ما زنان در سراسر افغانستان و همچنین وضعیت بد اقتصادی و ناامنی ناشی از حضور این گروه نشان میدهد».
حالا از گروه ۴ نفره دوستان تهمینه که با هزار امید و آرزو فرصت بودن در وطن را بر دیگر فرصتها مقدم دانسته و به افغانستان بازگشته بودند؛ تنها تهمینه در کابل مانده: «ما اینجا حس آزادی را تجربه کردیم. زمانی که بعد از سقوط برای هر کداممان امکان خروج از کابل فراهم شد همه با چشمانی گریان و قلبی شکسته خداحافظی کردیم. گویا تکهای از خودمان را در کابل به جا گذاشتیم. دوستانم رفتند و من در کابل ماندم».
تهمینه که سه سال قبل محل تولدش ایران را برای بازگشت به وطن ترک کرده بود، حالا ظاهرا باید وطن را دوباره ترک کند و راهی دیاری دیگر و دورتر شود: «هر روز امید این را داشتم که همه چیز به حالت عادی برگردد و مجبور به مهاجرت نشوم چون من طعم تلخ مهاجرت را از کودکی میدانستم اما گویا مهاجرت تنها را نجات و مبارزه است. من مطمئنم که قلب همه ما هنوز در کابل و برای افغانستان میتپد و بزودی به وطن برخواهیم گشت.»
* به ظلم تن نمیدهیم
معصومه هم مثل تهمینه راهی جز مهاجرت پیش روی خود نمیبیند: «برای من و برای امثال من زندگی در کابل و افغانستان بسیار سخت شده است و زندگی بنا بر زنده ماندن است و زندگی کردنی در اینجا وجود ندارد. فکر میکنم کسی که یک تجربه از دوران طالبان داشته شاید خیلی برایش سخت نبوده باشد اما برای مایی که هیچ تجربهای از آن دوران نداریم و در یک دوره در آزادی کامل زندگی کردیم، درس خواندیم و تحصیل کردیم، آنقدر سخت است که نفس کشیدن برای کسی که مرض نفس تنگی دارد. زندگی در افغانستان برای ما بسیار سخت شده است؛ ما قصد داریم که از افغانستان برویم اما شاید در جریان باشید که هیچ پروازی نیست و پروازها کلا بند است حتی هیچ سفارتخانهای نیست که ویزا دهد و به همین دلایل ما اینجا ماندیم و فعلا زندگی بر ما لادرک است.» معصومه ۲۱ ساله است؛ تمام عمرش را در افغانستان و بخش قابل توجهی از آن را در کابل زندگی کرده است. ۶ ماه ژورنالیست فن بیان خوانده و بعد از آن در دانشگاه مشغول تحصیل در رشته روابط بینالملل شده به این امید که روزی سیاستمدار شود و همزمان خبرنگاری میکرده اما تحصیلش در دانشگاه و ۳ سال شغل خبرنگاری با حضور طالبان به مشکل خورده: «با حضور طالبان تغییر بسیار زیادی در زندگی کل مردم افغانستان به وجود آمده نه تنها من! اما زندگی برای خانمها و دخترها سخت و تنگتر شده است. من قبل از اینکه طالبان بیایند در یک چنل یوتوب بودم و در تلویزیون به نام آینه کار می کردم و در کنار اینها در دانشگاه هم درس میخواندم اما متاسفانه از وقتی که طالبان آمدند، تلویزیون به کل بسته و نشریات خلاص شدهاند و خبری هم از سرنوشت دانشگاهها نیست. فعلا فقط در یکجا آن هم با ترس و لرز بسیار زیاد کار می کنم که اصلا به آن روال سابق نیست.»
این فقط دانشگاهها نیست که برای زنان تعطیل شدهاند، در مدارس هم به دختران اجازه نمیدهند از پایه ششم به بالا تحصیل کنند؛ طالبها هم وعده بهبود اوضاع را به بهانه ادامه روند تحصیل و اشتغال زنان در چارچوبهای اسلامی، به آیندهای نامعلوم موکول کرده است: «خدا را شکر همه ما و حتی شما در جریان هستیم که افغانستان قبل از این هم یک کشور اسلامی بود و فعلا هم یک کشور اسلامی است و قبل از این اگر زنان در جامعه کار میکردند بدون شک در چارچوب اسلامی کار می کردند، ما هیچ زنی را ندیدیم که سر لخت یا پا لخت باشد. اینها بهانه تراشی است که برای خود زمان بخرند و بتوانند زنان را کلا از چارچوب دولت و کارهای خصوصی و دولتی بیرون بکشند. اوایل اینها میگفتند فقط زنهایی که در بخش دکتری و پرستاری درس خواندند میتوانند به کار خود ادامه دهند و هیچ زنی نمیتواند سیاستمدار شود و نیازی نیست که یک زن در پرده تلویزیون ظاهر شود و انواع و اقسام حرفهای دیگر. اینها کلا بهانه تراشی است و به نظر من هیچ قصدی ندارند که در کنار خودشان به زنها هم سهم دهند».
اما نه معصومه و نه دیگر زنان افغانستان سکوت نکردند؛ آنها در این مدت مخالفتشان با سیاستهای طالبان را از تریبونهای مختلف فریاد زدهاند: «خواست من، امثال من و تمام زنان افغانستان این است که در قدم نخست دستاوردهای ۲۰ سال قبلمان را نادیده نگیرند و پایمال نکنند. زنان افغانستان ۲۰ سال زحمت کشیدند، کسانی که قبل از ما بودند، کسانی که در دوران ما بودند و کسانی که خود ما بودیم، زحمت کشیدیم و دستاوردهایی در بخشهای مختلف داشتیم. زنان در ادارات کار کردند، زنان استاد و معلم هستند، زنان خبرنگار هستند، زنان سیاستدان هستند، زنان وکیل و قانونمند هستند و ما میخواهیم به ارزشهای زنان احترام گذاشته شود و اگر واقعا میخواهند حکومتداری کنند به زنان در این حکومت باید سهم داده شود اما اگر میخواهند که هیچ کشور و هیچ جامعهای آنها را به رسمیت نشناسند، به همین شکلی که هستند ادامه دهند. خواست تمام زنان این است که به آنها در ادارات دولتی یا خصوصی سهم داده شود چون زن از پیکر جامعه است و زمانی که زن نباشد، جامعه کامل نیست. اینها می خواهند بدون زن چکار کنند؟ ما فقط خواهان این هستیم که دستاوردهایمان پایمال نشود و مثل سابق بتوانیم به درس، تحصیل و کار خود ادامه دهیم.»
اگرچه اتفاقاتی که با حضور طالبان برای زنان افغانستان افتاده، او را هم مانند بقیه زنان متاثر کرده و رویاها و آرزوهایش را با چالش مواجه کرده اما معصومه تاکید دارد که «تسلیم نشدن، سرپا ایستادن و صدا بلند کردن خودش راهی است برای بیان اینکه بگوییم به ظلم تن نمیدهیم».
*بایسیکلران
طوبی ۱۸ ساله است، مدرسهاش تمام شده و همین که میخواسته وارد دانشگاه شود، طالبان سررسیدهاند و درهای دانشگاه بسته و ادامه تحصیل برایش رویا شده است. اما این تنها از دست رفته طوبی با سلطه طالبان نیست؛ او که روزگاری با دوچرخهاش از خانه خارج میشد و خود را با هزار امید و آرزو به کلاب دوچرخهسواریشان میرساند، حالا خانهنشین شده و دیگر نه خبری از دوچرخهسواری است نه انجام حرکات نمایشی. جوان ساکن کابل که روزگاری هفتهای دوبار خود را به کلاب «دراپ اند راید»(Drop and Ride) میرساند و با همسن و سالانش حرکات نمایشی با دوچرخه را تمرین میکرد، دیگر نمیتواند با دوچرخه حتی در کوچههای شهر بگردد: «ما تیمی بودیم که با دوچرخه سفر نمیکردیم بلکه انجام حرکات نمایشی با کمک دوچرخه را تمرین میکردیم. طالبها که آمدند، کلاب را تعطیل کردند. حالا فقط پسرهایی که در کلاب ما بودند، دوچرخههایشان را میبرند و در کوچه و خیابانها تمرین میکنند اما دختران حق بیرون رفتن با دوچرخه را ندارند و نمیتوانند حتی در کوچهها تمرین کنند. ما در این مدت حتی یک دختر هم ندیدهایم که با دوچرخه بیرون آمده باشد».
وضعیت طوبی، برش کوچکی است از آنچه بعد از حضور طالبها بر زنان این کشور تحمیل شده است، اتفاقاتی که زنان افغانستان را برای اعتراض به وضع به وجود آمده به خیابانها کشاند.طوبی، بایسیکلران ۱۸ ساله معتقد است که « هر انسانی حق آزادی فردی دارد؛ طالبان میگویند میخواهند در چارچوب اسلام به زنان اجازه فعالیت بدهند اما فعالیت زنان در افغانستان همواره در چارچوب اسلام بوده. طالبان فقط برای اینکه بتوانند زنان و دختران را در خانه نگهدارند، چارچوبهای اسلامی را بهانه میکنند. در حالیکه ما همیشه حجاب را رعایت کردهایم. طالبان انسانهای جهان نادیدهای هستند. من خودم شاهد بودم که اینها حتی استفاده از تلفن هوشمند را بلد نبودند. اینها با همین دیدگاه تصور میکنند که حجاب یعنی همان چادر نماز یا همان چیزی که سر تا پای آدم را پر میکند».
او میگوید خواسته زنان افغانستان بسیار واضح است: «طالبان از وقتی به کابل آمده زنان را از حق تحصیل، کار کردن، ورزش کردن محروم کرده است و شرایط را برای زنان سخت کرده است و حتی زنان نمیتوانند به آسانی از خانههایشان بیرون بیایند. همه این رفتارها هم باعث شد که زنان افغانستان در شهرهای مختلف دست به تظاهرات بزنند؛ آنها میخواهند حق خود را بگیرند.» طوبی که حالا نه میتواند به دانشگاه برود نه دوچرخهسواریاش را ادامه دهد، میگوید که از وقتی که کشور ما به این وضعیت افتاد و طالبان قدرت را به دست گرفتند، امیدش را برای زندگی از دست داده: «خیلی کوشش میکنم که بگویم وضعیت بهتر میشود، هیچ حالتی پایدار نیست و میشود دوباره مثل سابق زنان و دختران آزادی خود را بگیرند؛ اما نمیشود دیگر. هرچقدر خودم را امیدوار میکنم و به خودم تسلی میدهم اما باز هم هیچ امیدی برای آینده زندگی خود ندارم.» با این همه اما گفتههایش را اینطور به پایان میرساند: «توکل ما به خداوند است که دوباره به خیر از این سیاهی و تاریکی بیرون بیاییم و دوباره زندگی آرامی داشته باشیم و به آرزوهای خود برسیم».
*طالبان آمد؛ رویاها و دستاوردها را با خود برد
بیرون آمدن از تاریکی و سیاهی آرزوی بسیاری از زنان و البته مردان افغانستان است؛ همین باعث میشود که فاطمه به این سوال که اگر طالبها بروند، به افغانستان برمیگردید؟ بیتردید پاسخ دهد: «حتما برمیگردم». فاطمه موسوی متولد ۱۳۶۸ در تهران، اصالتا افغانستانی است و سرنوشتش انگار تکرار زندگی پدر مادر باشد: «پدر و مادرم دهه ۶۰ زمانی که کمونیستها به افغانستان حمله کرده بودند به ایران مهاجرت کردند و ازدواج کردند و من همانجا بدنیا آمدم. دوره مدرسه و دانشگاهم در تهران بود، لیسانسم را در رشته مترجمی فرانسه از دانشگاه علامه طباطبایی گرفتم، ارشدم را رشته مطالعات فرانسه از دانشگاه تهران گرفتم. سال ۱۳۹۵ ازدواج کردم. خانواده همسرم افغانستان بودند. او در تهران دانشجو شده بود و ما با هم در آن سالها ازدواج کردیم».
فاطمه و همسرش تصمیم میگیرند به افغانستان برگردند؛ شوهر او سال ۱۳۹۷ و خودش یک سال بعد به افغانستان برمیگردند و کارشان را آغاز میکنند: «قبل از آن در تهران زبان فرانسه درس میدادم و گاهی برای بعضی از نشریات داستانی یا ادبیات تخصصی و قبیل آن مقاله یا داستان مینوشتم. بعد از اینکه به افغانستان برگشتم در دانشگاه خصوصی مشغول به کار شدم و آنجا به بچههایی که رشته علوم سیاسی میخواندند واحدهای مطالعات اروپا درس میدادم. همسرم هم در مزار شریف رئیس دانشکده اقتصاد یک دانشگاه خصوصی بود».
زندگی فاطمه و شوهرش در مزار شریف افغانستان اما تنها نزدیک به دو سال دوام آورد و با ورود طالبان آنها ناچار به خروج از افغانستان شدند: «من از اقلیت شیعه افغانستان هستم و سادات هستم. در کل شیعهها در افغانستان به نام هزاره شناخته میشوند و زمانی که شما اقلیت هزاره باشید احتمال اینکه طالبان شما را بکشد خیلی زیاد است چون خون شیعه را مباح میدانند. درست است که طالبها عفو عمومی داده بودند اما سر حرفشان نماندند و میدانستیم که سر حرفشان نمیمانند و بخاطر فعالیتهایمان چون ما هر دو داستان نویس و از قومیت هزاره بودیم، جانمان را در خطر دیدیم و ترجیح دادیم به هر ترتیبی که شده از افغانستان خارج شویم. به همین دلیل هم بعد از اینکه طالبان آمد یک هفته در کابل ماندیم و بعد از آن به وسیله دعوتنامهای که یکی از اقوام برایمان فرستاده بود با نیروهای اسپانیایی از کابل خارج شدیم و به اسپانیا آمدیم.»
فاطمه میگوید همه امید و آرزویش با آمدن طالبان برباد رفته: «همه امید و آرزو و آن چیزی که بخاطرش تحصیل کردم این بود که در افغانستان مشغول به کار شوم چون فکر میکردم که آینده کاری خوبی خواهم داشت. در آن ۲ سالی که آنجا زندگی کردم همه چیز خیلی خوب بود و امیدوار بودیم تا اینکه صحبتهایی شد از اینکه قرار است طالبان بیایند و در دولت شریک شوند. راستش هیچ وقت فکر اینکه دولت سقوط کند را نمیکردیم و هیچ کس حداقل آن اوایل فکر نمیکرد که این تشکیلات و تجهیزات به دست طالبان بیفتد و دولت سقوط کند اما متاسفانه این اتفاق افتاد. ما میدانستیم اگر طالبان بیایند شغلمان را از دست میدهیم. احتمال اینکه به هر ترتیبی مشکلی برای ما به وجود بیاورند و حیاتمان به خطر بیفتد، بود. شرایط سختی را داشتیم مخصوصا ۲ ماه آخر که شهرستانهای اطراف مزار شریف در دست طالبان افتاده بود. ما همواره این ترس را داشتیم که امروز مزار سقوط میکند، فردا مزار سقوط میکند اما به هر ترتیبی تا لحظههای آخر کارمان را ول نکردیم و سرکار بودیم. یک روز قبل از یکشنبه ۲۴ مرداد که کابل سقوط کرد، مزارشریف سقوط کرده بود اما من دو روز قبلتر از آن به کابل رفته بودم. ما تا همان روزهای آخر هم امید داشتیم که میشود ماند، شاید فرجی شد، شاید انقدر زود سقوط نکند، شاید نیروهای ارتش مقاومت کنند اما خیلی زود این اتفاق افتاد و فشار زیادی روی ما بود. ما که در معرض خطر بودیم اما حتی مردم قوم پشتون هم خودشان دل خوشی از طالبان نداشتند و میدانستند زمانی که طالبان بیایند زندگی آنها تغییرات زیادی می کند. در واقع هرچه برنامه، امید و آرزو برای زندگیمان در افغانستان داشتیم با حضور طالبان بر باد رفت.»
فاطمه اگرچه از افغانستان رفته اما اخبار آنجا را به دقت دنبال میکند: «وضعیت زنان را در اخبار میبینیم که قابل پیش بینی هم بود. همه میدانستند که آن شعارهایی که طالبان تغییر کرده و طالبان ۲۰ سال پیش نیست، دروغ است و نمیشود که طرف ۲۰ سالی را در دشت، کوه و صحرا طی کرده باشد و ما بگوییم تغییر کرده! ما میدانستیم که هیچ تغییری نکردهاند. همان رویهای را که حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش در مورد زنان پیش گرفته بودند، دارند ادامه میدهند. نمیگذارند دخترها به مدرسه بروند و فقط تا کلاس ششم ابتدایی دخترها میتوانند به مدرسه بروند، همه دخترهایی که از کلاس ششم به بالا بودند حتی در دانشگاه بودند ادامه تحصیلشان به مشکل خورده است و معلمهای اینها که درس میدادند و سرکار میرفتند یعنی زنانی که سرکار میرفتند همگی بیکار شدند. حتی خبرنگاران زن و مجریهای تلویزیون زن، کسانی که در رسانهها بودند و بیشتر در معرض دید بودند، شناخته شدهتر بودند، از کار برکنار کردند».
علاوهبر اینکه بسیاری از زنان از کار برکنار شدهاند و حتی برخی زنانی که از افغانستان خارج نشدهاند زندگی مخفی و پر اضطرابی دارند، اوضاع اقتصادی افغانستان هم بیش از هرچیزی فاطمه را نگران میکند: «وضعیت اقتصاد در حال حاضر در افغانستان بسیار وخیم است، کارمندان تمام بخشهای دولتی و غیر دولتی حدود چند ماهی است که حقوق نگرفتند و وضعیت واقعا اسفناک است. من اینها را از اقوام و دوستانم که در کابل یا در مزار هستند، میشنوم. در آمد یکی از اقوام ما حقوقی بود که از سازمان معلولین میگرفت و الان نه دولتی است و نه سازمان معلولین و زندگی این بنده خدا با مشکل مواجه شده است. برای زنان مشکلات دو چندان است، درمورد خبرنگاران گفتم، زنان هنرمند و سینماگران ما، نویسندهها و شاعرانی که معروفتر بودند شنیدم که بعضی از آنها به ایران یا بعضی به تاجیکستان رفتند. واقعیت این است که زندگی هرکسی که در افغانستان مفید بود، یعنی آدمی بود که فعالیتی داشت نه تنها کسانی که در جامعه مدنی فعال بودند، حتی کارخانه داران به مشکل خورده. و نه تنها کار و درآمد افراد که حتی ادامه حیاتشان با مشکل مواجه شده است. چون طالبان می گویند تو الان باید بیایی و به ما عشریه دهی یعنی باید به دولت اسلامی مالیات دهند و اگر کسی با طالبان مشکل داشته باشد مسلما نمیگذارند کارش را ادامه دهد، یا باید از قومیت پشتون باشید، دوست یا آشنایی در آن ساختار داشته باشید یا در نماز جماعتهایشان شرکت کنید تا دوست و آشنایی پیدا کنید یا اینکه اصلا نمی توانید در آنجا کار و زندگی کنید و واقعیت همین است یعنی نه فقط برای ما مردم هزاره که حتی برای قومیتهای دیگر هم مشکل ایجاد کردند، نه فقط برای زنها که برای همه مشکل ایجاد کردند. اما برای زنها اوضاع خیلی وخیمتر است بخاطر همین بیشتر به چشم میآید».
نگرانی و خشم فاطمه از اوضاع حاکم بر افغانستان را از پشت تلفن و با هزاران کیلومتر فاصله هم به سادگی میشود فهمید اما استیصال او زمانی به وضوح درک میشود که ماجرا به گرسنگی کودکان میرسد؛ چند ثانیهای بغض میکند، بغضی که راه صدایش را میبندد و ادامه حرف زدن را برایش غیرممکن میکند. او اما بعد از چندین ثانیه دوباره صدایش را صاف میکند و ادامه میدهد: «چیزی که من را بیشتر از همه نگران می کند وضعیت اقتصادی است که الان زمستان هم در راه است آن هم با آن زمستان سخت افغانستان و کودکانی که از گرسنگی ممکن است جانشان را از دست دهند».
فاطمه اما امیدوار است؛ امیدوار است که یک روز شرایط مساعد شود و به افغانستان برگردند، امیدوار است طالبان از صحنه روزگار محو شوند: «امیدوارم آن روز را ببینیم چون من و همسرم تحصیل کردیم برای اینکه برای کشورمان مفید باشیم. فکر اینکه یک روزی من بخواهم پناهنده شوم را هیچ وقت نداشتم. شاید گاهی به مهاجرت فکر می کردم ولی مهاجرت، نه پناهندگی! شرایطی که الان داخل آن هستم برای من نرمال و ایدهآل نیست و مسبب آن حکومت طالبان و کسانی هستند که آنها را سرکار آوردند. حدود ۱ ماه و خردهای است که ما اینجا هستیم، در خواست پناهندگی دادیم و کارهایمان آرام آرام جریان دارد تا ببینیم اوضاع چطور میشود، برای ما کلاس زبان اسپانیایی گذاشتند که به آن کلاس میرویم. زندگیمان زیر و رو شده؛ ما یک شخص مفید برای اجتماع بودیم اما الان جیره خور دولت شدهایم. برای ما این شرایط خیلی دردناک است، اینکه بدون هیچ برنامهریزی خانه و زندگی را ول کنید و همه چیزی که داشتید را رها کنید فقط برای اینکه جانتان را نجات دهید، خیلی دردناک است.»