شهلا لاهیجی : هیچ تصوری از آینده ندارم
در این گفتگو همه چیز هست از بسته شدن پاتوق فرهنگی نشر روشنگران گرفته تا خاطرات سال های دور لاهیجی و به آتش کشیده شدن دفتر نشر. قرار بود مصاحبه با لاهیجی پیرامون نشر و آسیب شناسی آن در ایران باشد.
علی ا… سلیمی: قرار بود مصاحبه با شهلا لاهیجی پیرامون نشر و آسیب شناسی آن در ایران باشد اما اگر قرار باشد از دختری که زمانی دور زیر سایه مادرش خواندن و نوشتن را آموخت تا در آینده آن را رواج دهد از گذشته اش بپرسیم نتیجه همین چیزی می شود که می بینید. به همین خاطر در این گفتگو همه چیز هست. از بسته شدن پاتوق فرهنگی نشر روشنگران گرفته تا خاطرات سال های دور لاهیجی و به آتش کشیده شدن دفتر نشر.
به این ترتیب مصاحبه ای که می خوانید فقط مصاحبه با شهلا لاهیجی ناشر نیست. مصاحبه با زنی است که فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته است و هنوز به چشم اندازهایی می اندیشد که رسیدن به آنها در این سرزمین هفت کفش آهنی و عصای هفت منی می خواهد :
آغاز مدیریت شما در کار نشر به چه سالی برمیگردد. اصلا مرکز انتشاراتی تحت نظر شما با چه رویکردی کارش را شروع کرد؟
شروع کار من در حوزه نشر به بیست و دو سال پیش یعنی سال ۱۳۶۲ بر میگردد. به روایتی اولین زن ناشر ایرانی هستم که برای خودم از همان روز اول یک چهارچوب آرمانی در نظر گرفتم و سعی کردم تجارت اولین حرف را در انتشارات من نزند. مسائل زنان، مسائل اجتماعی یعنی علوم اجتماعی، علوم سیاسی و هنر و ادبیات داستانی شعبههای فعالیتی من است. از بین بخشهای یاد شده ادبیات مربوط به مسائل زنان شاید مهمترینشان باشد که به هر حال پسوند مطالعات زنان آن را تعریف میکند. این پسوند از سال ۷۵ به انتشارات ما سمت و سویی دیگر داد و مرکز ثقل ما شد . بدین معنا که در این نشر کارهای پژوهشی مسائل زنان صورت میگیرد تا بعد به صورت کتاب منتشر شود.
یعنی می خواهید بگویید در موسسه شما کار پژوهش و چاپ همزمان صورت میگیرد؟
بله، کاملا درست است. ما کار پژوهشی داریم و برای کسانی که روی مسائل زنان کارهای پژوهشی انجام میدهند هم یک منبع به شمار میرویم. منابعی که بنابر ضرورت در اختیار کسانی که بخواهند روی مسائل زنان کار کنند، به صورت امانت قرار میگیرد. هر چند خودمان هم بر اساس دانش و تواناییمان مشاوره میدهیم.
شکل گیری هسته اولیه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چه شکل بود؟ اصلا چرا این پسوند زنان باید در ادامه نام یک مرکز انتشاراتی قرار بگیرد؟
ببینید انگار واقعا سرنوشت هر کسی از قبل نوشته شده است. کار نویسندگی برای من یک دل مشغولی خیلی خیلی قدیمیبود. شانزده ساله بودم که کار روزنامه نگاری را آغاز کردم . در حقیقت در انجمن بینالمللی زنان روزنامه نگار و نویسنده من جوانترین عضو بودم.
شانزده سالگی شما از نظر زمانی به چه سالی برمیگردد؟
(باخنده) به هزار سال پیش یعنی بیش از چهل سال قبل.به هر حال با توجه به توضیحاتی که دادم کار نشر برای من یک آرزو بود. خیلی سالها پیش آرزو داشتم مکانی را تاسیس کنم که آدمها بیایند کتاب بخوانند و کتاب به امانت ببرند و به طور کلی به کتاب نزدیک شوند. علت اصلی این آرزو هم نوع تربیت مادرم بود. او ما را به شدت به کتاب وابسته کرده بود. حتی وقتی که سواد نداشتم و به مدرسه نمیرفتم مادرم خودش کتابها را برای ما میخواند و یکی از لذتهای بعد از ظهرهای تابستان ما این بود که مادرم کتابی را با صدای بلند برای ما بخواند.
گاهی هم آن وسطها خوابش میبرد و ما تکانش میدادیم و میگفتیم دنبالهاش را بگو، به هر حال این فضا ما را بیش از پیش با کتاب نزدیک کرد. آن هم در آن سالها که در خانوادهها کتاب نقش تعیین کنندهای نداشت ولی ما به واسطهی مادرمان با انواع کتابها از نزدیک آشنا میشدیم.
مگر مادر شما از چه نوع تحصیلات و تربیتی برخوردار بود که در آن زمان این اندازه روی مطالعه و سواد شما حساسیت داشت ؟
زندگی مادر من یک زندگی تاریخی است. برای اینکه مادر من جزو چهارمین دوره فارغالتحصیلان مدرسه دارالمعلمین بود. یعنی اولین مدرسهای که برای تربیت دختران معلم درست شده بود. مادر من فارغالتحصیل چهارمین دوره این مدرسه است. آنجا هم در آن زمان کنکوری داشت درست مثل کنکورهای دانشگاههای امروزی که نسبتش ۱۲ به ۱ بود یعنی از ۳۶۰ داوطلب تنها ۲۸ نفر انتخاب میشدند. به هر حال بعد از فارغالتحصیلی مادرم از این مدرسه او پنجمین زنی بود که به استخدام دولت در آمد و به کار اداری پرداخت. آنها ابتدا کارشان را با حجاب شروع کردند. می توانید تصور کنید که سنت شکنی شگرفی در دوره خودش به شمار می رفته است. به همین جهت میتوانم بگویم مادر من بخشی از تاریخ مونث ایران است. ولی مهم تر از آن نگاهش بود که به نظرم خیلی نگاه مترقی و روشنی بود بخصوص به مسائل پیرامونش. من اگر امروز چیزی دارم و یا چیزی هستم بخش عمدهاش را مدیون بلندی فکر و آزادگی او هستم. ضمن اینکه مطلقا او هم مثل من به تقابل جنسها معتقد نبود و اعتقاد نداشت که مسائل و مشکلات زنان به مردان برمیگردد.
به نظر او فرآیندی که باید به صورت طبیعی طی میشد در یک مقطعی قطع شد و کامل طی نشد و به همین دلیل مشکل آفرین گشت. به هر حال نقش او در زندگی من خیلی پر رنگ بود.
با این اوصاف چرا دست به کار نوشتن زندگینامه مادرتان نمیشوید؟
هنوز جرات نکردم چون فقط یکسال از فوت او میگذرد و هنوز داغش تازه است . ولی شاید در آینده این کار را بکنم. لااقل آن تاریخ شفاهی را که در یکی از نشریات زنان (جنس دوم) منتشر کرد را سعی می کنم به چاپ برسانم. او در آن مقاله درباره سبک آموزشگاهها و درسهایی که خوانده توضیح داده است. چون آنها به اولین مدارس سبک جدید میرفتند. او توضیح میدهد که چگونه معلمهایی که حتی همهشان دختران روحانیون بودند تمام روز در آنجا درس میدادند. مادر من عقیده داشت کشف حجاب اجباری یکی از علل این انقطاع در مسئله پیشرفت زنان بود. مثلا نقل میکرد: معلمانشان ۳ خواهر بودند و هر سه دختر عاشق موسی خطیب و هر سه با چادر به مدرسه رفت و آمد داشتند و کار تمام وقت میکردند. اما بعد از ماجرای کشف حجاب همه خانه نشین شدند. مادرم معتقد بود که اجباری بودن کشف حجاب بخشی از تواناییهای زنان در آن زمان را از چرخه فعالیتهای اجتماعی دور ساخت.
این فطرت در روند حرکت زنان یک نکته منفی بود و مادرم معتقد بود هر کاری که بر اساس زور و اجبار باشد و زمینه فکریاش فراهم نباشد مسلما شکست میخورد.
اولین کتابی که در خانه از طریق مادرتان با آن آشنا شدید چه کتابی بود؟
مادر من برای تابستانهای ما برنامه داشت . مثلا برای اولین بار کارهای الکساندر دوما را میخواند. یادم هست که من کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم که مادرم برای من این کتابها را تهیه میکرد البته نمیخرید چون کتاب آنقدر زیاد نبود برای ما کرایه میکرد و برای ما تکلیف میکرد که مواظب باشیم کتاب کثیف نشود. بعد از آن کتابهای ویکتور هوگو را میخواند. همین طور سال به سال که ما بزرگ و بزرگتر میشدیم درحد امکانات آن روز چیزی که اسمش ادبیات موجود بود و یا ترجمه و تالیف شده بود در اختیار ما میگذاشت. بنابراین برای اولین بار این الکساندر دوما بود که مرا با کتاب آشنا کرد.
در آن ایام اصلا فکر میکردید که ممکن است روزی سرو کارتان با کتاب باشد و به صورت حرفهای شغل انتشاراتی را دنبال کنید؟
برای کسی که نوشتن شغل اوست این کار قابل تصور است در چنین شرایطی خیلی بعید نیست سرنوشت با این حرفه گره بخورد. البته اگر خاطرتان باشد در گذشته چیزی به نام نشر حرفهای وجود نداشت. هر کسی میتوانست کتاب چاپ کند. بنابراین هر کسی میتوانست ناشر بشود در حقیقت آرزوی من داشتن یک کتابسرا یا کتابخانه بود.
شما این آرزو را جامعه عمل پوشاندید، هر چند…
بله، تعطیل شد.
بالاخره دلیل این کار چه بود؟
این را باید از مسئولانی بپرسید که آنجا را تعطیل کردند.
باز هم میخواهید این کار را بکنید؟
امیدوارم در شرایط بهتری که این کار را بکنم. چون در این شرایط اصلا امکان کار وجود ندارد. من بابت آن اتفاق ۲۷ میلیون تومان ضرر دادم. چون آنجا را از مالک سینما اجاره کرده بودم.
ظاهرا در بعضی از کتابفروشیهای شهر تهران پاتوقهایی مخصوص اهل کتاب دایر شده است. نظرتان راجع به این مراکز چیست؟
ظاهرا این راهی بود که من آغازگرش بودم هر چند فعالیت من در حد امکاناتم بود. آنجا ما کتابخانهای رایگان با ۴۰۰۰ جلد کتاب احداث کرده بودیم و ترتیبی داده بودیم که بدون هیچ محدودیت و دغدغهای کتاب بخوانند.
فکر میکنید در ایران کتابفروشیها بتوانند در کنار مراکز فروش کتاب کافیشاپهایی را هم برای توسعه این امر دایر کنند؟
نمیدانم. اینجا این سئوال مطرح میشود که شما در وهله اول به قهوه بها میدهید یا کتاب؟ ما فضایی را فراهم کرده بودیم که در آن به کتاب بها داده شود. همه فعالیتها نیز حول محور کتاب بود. حالا اینکه کسی کتاب بخرد یا کتاب بخواند واقعا مساله اصلی نبود. برای ما جذب مخاطب به کتاب اهمیت داشت. اما حالا بعضی از این کافیشاپها به قهوه بیشتر بها میدهند تا کتاب در واقع انگار کاپوچیناهای خیلی خوبی دارند.
وضعیت دفتر نشر روشنگران بعد از آن قضیه آتشسوزی به چه شکلی است؟
هیچ، کل برنامههای ما را به هم زدند.
در این واقعه چقدر دچار خسارت شدید؟
بیش از ده میلیون تومان برای اینکه تمام وسایل دفتر سوخت تازه صدمات معنوی بیشتر بود چون تمام فایلهای ما سوخت تمام سوابق کتابها و مجوزها و قراردادها. چون در اثر انفجار در فایلر باز شد و مواد آتشزا روی پروندهها ریخت.
وضعیت آینده خود و صنعت نشر را چگونه میبینید؟
به هر حال دغدغههای متعددی ذهن هر کسی را که در این روزها با صنعت نشر سر و کار دارد به خود مشغول میکند. یکی از دغدغهها نامعلوم بودن آینده است. ما نمیدانیم کسانی که در راهند چه برنامهای برای وضعیت فرهنگ کشور دارند. آیا آنها هم میخواهند کسانی را که نگاه نقادانه مثبت به مسایل دارند، حذف کنند؟ یا میخواهند بالاخره با آنها دیالوگ برقرار کنند و به سمت گفتوگوی شفاف پیش بروند؟ در حال حاضر یا هیچ تصوری از وضعیت آینده نداریم و همین ابهام چشمانداز کار را تیر و تار کرده است
منبع: سایت کتاب